این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدین ایزدی فرّ و برز کیان | بموی اندر آئی ببینی میان | ۷۴۵ | ||||
بدو گفت ازین اسپ فرّخ نژاد | یکی بر دل اندیشه آمدت یاد | |||||
چنین کردی اندیشه ای پهلوان | که آهرمن آمد بجنگ جوان | |||||
کنون رفت و رنج مرا کرد باد | پر از غم روان من و دیو شاد | |||||
از اسپ اندر آمد جهاندیده گیو | همی آفرین خواند بر شاه نیو | |||||
که روز و شبان بر تو فرخنده باد | دل بدسگالان تو کنده باد | ۷۵۰ | ||||
که با برز و اورنگی و جاه و فر | ترا داد داور هنر با گهر | |||||
ز بالا بایوان نهادند روی | پر اندیشه مغز و روان راه جوی | |||||
چو نزد فرنگیس رفتند باز | سخن رفت چندی ز راه دراز | |||||
بدآن تا نهانی بود کارشان | نباشد کس آگه ز بازارشان | |||||
فرنگیس چون روی بهزاد دید | شد از آب دیده رخش ناپدید | ۷۵۵ | ||||
دو رخرا بیال و برش بر نهاد | روان سیاوش همی کرد یاد | |||||
چو آب از دو دیده پراگنده کرد | سبک سر سوی گنج آگنده کرد | |||||
بایوان یکی گنج بودش نهان | نبد زآن کسی آگه اندر جهان | |||||
یکی گنج آگنده دینار بود | درم بود و یاقوت بسیار بود | |||||
همان گنج گوپال و برگستوان | همان خنجر و تیغ و گرز گران | ۷۶۰ | ||||
در گنج بکشاد پیش پسر | پر از خون دل از درد و خسته جگر | |||||
چنین گفت با گیو کای برده رنج | ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج | |||||
ز دینار وز گوهر شاهوار | ز یاقوت و از تاج گوهر نگار | |||||
که ما پاسبانیم و گنج آن تست | فدا کردن جان و رنج آن تست | |||||
ببوسید پیشش زمین پهلوان | بدو گفت کای مهتر بانوان | ۷۶۵ | ||||
زمین از تو گردد بهاران بهشت | سپهر از تو زاید همی خوب و زشت | |||||
جهان پیش فرزند تو بنده باد | سر بدسگالانت افگنده باد | |||||
چو افتاد بر خواسته چشم گیو | گزین کرد درع سیاوخش نیو | |||||
ز گوهر که پرمایهتر یافتند | ببردند چندان که برتافتند |
۲۴۹