این برگ همسنجی شدهاست.
پیاده بدو نیز بنهاد روی | چو تنگ اندر آمد بنزدیک اوی | |||||
گره سست شد بر در رنج اوی | پدید آمد آن نامور گنج اوی | |||||
چو کیخسرو از چشمه او را بدید | بخندید و شادان دلش بر دمید | |||||
بدل گفت کین گرد جز گیو نیست | بدون مرز خود زین نشان نیو نیست | |||||
مرا کرد خواهد همی خواستار | بایران برد تا بوم شهریار | ۶۵۵ | ||||
چو تنگ اندر آمد گو نامدار | برآمد ز جا خسرو شهریار | |||||
ورا گفت کای گیو شاد آمدی | چو با فرّ ایزد وداد آمدی | |||||
چگونه سپردی برین مرز راه | ز طوس و ز گودرز و کاوُس شاه | |||||
چه داری خبر جمله هستند شاد | همی در دل از خسرو آرند یاد | |||||
جهانجوی رستم گو پیلتن | چگونه است دستان و آن انجمن | ۶۶۰ | ||||
چو بشنید گیو این سخن خیره ماند | زبانرا بنام جهانبان براند | |||||
بدو گفت گیو ای شه سرفراز | جهانرا بمهر تو آمد نیاز | |||||
برآنم که پور سیاوش توئی | ز تخم کیانی و خسرو توئی | |||||
مرا یاد کن ای سر راستان | ز گودرز با تو که زد داستان | |||||
ز کشواد و گیوت که داد آگهی | که با خرّمی بادی و فرّهی | ۶۶۵ | ||||
بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد | مرا مادر این از پدر یاد کرد | |||||
که از فرّ یزدان کشادی سخن | بدآنگه که اندرزش آمد ببن | |||||
همی گفت با نامور مادرم | کز ایدر چه آید ز بد بر سرم | |||||
سرنجام کیخسرو آید پدید | پدید آورد بندها را کلید | |||||
بدآنگه که گردد سرافراز نیو | بیآید بتوران جهاندار گیو | ۶۷۰ | ||||
مر او را سوی تخت ایران برد | بر نامداران و شیران برد | |||||
جهانرا بمردی بپای آورد | همان کین ما را بجای آورد | |||||
بدو گفت گیو ای سر سرکشان | ز فرّ بزرگی چه داری نشان | |||||
نشان سیاوش بدیدار بود | چو بر گلستان نقطهٔ قار بود | |||||
تو بکشای و بنمای بازو بمن | نشان تو پیداست بر انجمن | ۶۷۵ |
۲۴۵