برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بفرمان او گیو بسته میان بیآمد بکردار شیر ژیان  
  بتنها همیرفت و کسرا نبرد تن ناز دیده بیزدان سپرد  ۶۰۵
  همی تاخت تا شهر توران رسید هر آنکس که در راه تنها بدید  
  زبانرا بترکی بیآراستی ز خسرو بخوبی خبر خواستی  
  چو گفتی ندارم ز شاه آگهی تنش را ز جان زود کردی تهی  
  ز خمّ کمندش بیآویختی ز دور از برش خاک بر ریختی  
  بدآن تا نداند کسی راز اوی همان نشنود نام و آواز اوی  ۶۱۰
  یکی را همی برد با خویشتن که او رهنمون بود از انجمن  
  همی رفت بیدار با او براه برو راز نکشاد تا چندگاه  
  بدو گفت روزی که اندر جهان سخن پرسم از تو یکی در نهان  
  گر ایدون که یابم ز تو راستی بشوئی ز دل کژی و کاستی  
  ببخشم ترا هر چه خواهی ز من ندارم دریغ از تو من جان و تن  ۶۱۵
  چنین داد پاسخ که دانش بسست ولیکن پراگنده با هرکس است  
  اگر زآنچه پرسیم هست آگهی ز پاسخ نیابی زبانم تهی  
  بدو گفت کیخسرو ایدر کجاست بباید بمن بر کشادنت راست  
  چنین داد پاسخ که نشنیده‌ام چنین نام هرگز نپرسیده‌ام  
  چو پاسخ چنین یافت از رهنمون بزد تیغ و انداختش سر نگون  ۶۲۰

یافتن گیو کیخسرو را

  بتوران همی تفت چون بیهشان مگر یابد از شاه جائی نشان  
  چنین تا بر آمد برین هفت سال میان سوده از تیغ و بند و دوال  
  خورش گور و پوشش هم از چرم گور گیا خوردن و باده‌اش آب شور  
  همی گشت گرد بیابان و کوه برنج و بسختی و دور از گروه  
  بدآنگه که رستم ازین روی آب بیآورد لشکر هم اندر شتاب  ۶۲۵
۲۴۳