این برگ همسنجی شدهاست.
ز گستردنیها و از بیش و کم | ز پوشیدنیها و زر و درم | |||||
ز تیغ و سلچ و ز تاج و ز تخت | بایوان کشیدند بر بست رخت | ۴۸۵ | ||||
زتوران سوی زابلستان شدند | بنزدیک فرخنده دستان شدند | |||||
سوی پارس شد طوس و گودرز و گیو | ابا لشکری نامبردار نیو | |||||
نهادند سر سوی شاه جهان | چنین نامداران و فرّخ مهان | |||||
چو بشنید بدگوهر افراسیاب | که شد طوس و رستم بر آن روی آب | |||||
شد از باختر سوی دریای گنگ | دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ | ۴۹۰ | ||||
همه بوم زیر و زبر کرده دید | مهان کشته و کهتران مرده دید | |||||
نه اسپ و نه گنج و نه تاج و نه تخت | نه شاداب ایوان نه برگ درخت | |||||
جهانی از آتش بر افروخته | همه کاخها کنده و سوخته | |||||
ز دیده ببارید خوناب شاه | چنین گفت با مهتران سپاه | |||||
که هر کس که این بد فرامش کند | همی جان بیدار بیهش کند | ۴۹۵ | ||||
همه یکبیک دل پر از کین کنید | سپر بستر و ترگ بالین کنید | |||||
بجنگ آسمان بر زمین آورید | بایران زمین رزم و کین آورید | |||||
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش | همان از پی گنج و پیوند خویش | |||||
همه شهر ایران بپای آوریم | چو شیران سوی جنگ رای آوریم | |||||
بیک رزم اگر باد ایشان بجست | نشاید چنین کرد اندیشه پست | ۵۰۰ | ||||
ز هر سو سلاح و سپاه آوریم | بنوئی یکی تازه راه آوریم | |||||
بزودی یکی لشکری گرد کرد | همه با سنان و سلچ نبرد | |||||
خود و لشکرش سوی ایران کشید | بکین دلیران و شیران کشید | |||||
برآراست بر هر سوی تاختن | نبود ایچ هنگام پرداختن | |||||
همی سوخت آباد بوم و درخت | بر ایرانیان بر شد این کار سخت | ۵۰۵ | ||||
ز باران هوا خشک شد هفت سال | دگرگونه شد بخت و برگشت حال | |||||
شد از رنج و سختی جهان پر نیاز | برآمد برین روزگار دراز | |||||
نشسته بزابل یل پیلتن | گرفته جهان ترک شمشیرزن |
۲۳۸