برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو بشنید گفتار آن انجمن بپیچید بیدار دل پیلتن  
  سوی مرز قفجار باشی براند سرانرا سراسر ز لشکر بخواند  
  شدند انجمن پیش او بخردان بزرگان و کارآزموده ردان  
  که کاوُس بی فرّ وبی پرّ وپای نشستست بر تخت بی رهنمای  ۴۶۵
  گر افراسیاب از رهی بی‌درنگ بایران یکی لشکر آرد بجنگ  
  بیآرد برآن پیر کاوُس دست شود کام و آرام ما پاک پست  
  یکایک همه دام کین توختیم همه بوم آباد او سوختیم  
  کنون پیش آن پیر خسرو شویم چو رزم آیدش هر کسی نو شویم  
  کجا سالیان اندر آمد بشش که نگذشت بر ما یکی روز خوش  ۴۷۰
  بایران پرستنده و تخت و گاه همانجا نگین و همانجا کلاه  
  چنین خیره بودیم و برخاسته تن آراسته شد روان کاسته  
  چو دل بر نهی بر سرای کهن کند ناز بر تو بپوشد سخن  
  تو منگر سوی او که او دشمنست گرت دل نه با رای آهرمنست  
  بپوش و بپاش و بنوش و بخور ترا بهره اینست ازین رهگذر  ۴۷۵
  تهمتن بر آن گشت همداستان که فرخنده موبد بزد داستان  
  چنین گفت خرّم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای  
  نگه کن که در خاک جفت تو کیست برین خواسته چند خواهی گریست  

باز رفتن رستم بایران زمین

  تهمتن چو بشنید شرم آمدش برفتن یکی رای گرم آمدش  
  بیآورد از اسپان ز هر سو گله که بودند بر دشت توران یله  ۴۸۰
  غلام و پرستندگان ده هزار بیآورد شایستهٔ شهریار  
  همان نافهٔ مشک و موی سمور ز سنجاب و قاقم و کیمال بور  
  برنگ و ببوی و بدیبای زر شد آراسته پشت پیلان نر  
۲۳۷