این برگ همسنجی شدهاست.
بدو گفت کین مردی برنای تیز | همی با تن خویش دارد ستیز | |||||
گر او با تهمتن نبرد آورد | سر خویشتن زیر گرد آورد | |||||
همی در گمان افتد از نام خویش | نبیند همی کار فرجام خویش | |||||
بود زین سخن نیز بر شاه ننگ | شکسته شود دل سیه را بجنگ | ۲۵۵ | ||||
برادر تو دانی که کهتر بود | فزونتر برو مهر مهتر بود | |||||
بپیران چنین گفت پس پیلسم | کزین پهلوان دل ندارم دژم | |||||
اگر من کنم جنگ جنگی نهنگ | نیآرم ببخت تو بر شاه ننگ | |||||
بپیش تو با نامور چار گرد | بپرخاش دیدی ز من دستبرد | |||||
همانا کنون زورم افزونترست | شکستن دل من نه اندر خورست | ۲۶۰ | ||||
بر آید بدست من این کار کرد | بگرد در اختر بد مگرد | |||||
چو بشنید ازو این سخن شهریار | یکی اسپ شایستهٔ کارزار | |||||
بدو داد با تیغ و گرز گران | همان جوشن و ترگ و برگستوان | |||||
بیآراست مر جنگ را پیلسم | همی راند چون شیر پر باد دم | |||||
بایرانیان گفت رستم کجاست | که گویند کو روز جنگ اژدهاست | ۲۶۵ | ||||
بگوئید تا پیشم آید بجنگ | که بر جنگ او کردهام تیز چنگ | |||||
چو بشنید گیو این سخن بر دمید | بزد دست و تیغ از میان بر کشید | |||||
بدو گفت رستم بیک ترک جنگ | همانا نسازد که آیدش ننگ | |||||
برآویختند آن دو جنگی بهم | دمان گیو گودرز با پیلسم | |||||
یکی نیزه زد گیو را کز نهیب | برون آمدش هر دو پای از رکیب | ۲۷۰ | ||||
فرامرز چون دید بار آمدش | همان یار جنگی بکار آمدش | |||||
یکی تیغ بر نیزهٔ پیلسم | بزد نیزه از تیغ شد چو قلم | |||||
دگر باره زد بر سر ترگ اوی | شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی | |||||
همی گشت با هر دو یل پیلسم | بمیدان بکردار شیر دژم | |||||
چو رستم ز قلب سپه بنگرید | دو گرد دلیر گرانمایه دید | ۲۷۵ | ||||
برآویخته با یکی شیر مرد | بابر اندر آورده از باد گرد |
۲۲۸