این برگ همسنجی شدهاست.
بیآمد سوی میمنه با رمان | ز ترکان سپاهی دنان و دمان | ۲۳۰ | ||||
سوی میسره کهرم تیغ زن | بقلب اندرون خسرو انجمن | |||||
وزین روی رستم سپه بر کشید | زمین شد ز گرد یلان ناپدید | |||||
بسازید بر قلبگاه جای خویش | زواره پس اندر فرامرز پیش | |||||
چو گودرز کشواد بر میسره | هجیر و گرانمایگان یکسره | |||||
بیآراست بر میمنه گیو و طوس | سواران بیدار با پیل و کوس | ۲۳۵ | ||||
تهمتن بسیچید مر کینه را | برافراشت از کین دل و سینه را | |||||
شد از سمّ اسپان زمین مشک رنگ | ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ | |||||
تو گفتی زمین کوه آهن شدست | سر کوه پر ترگ وجوشن شدست | |||||
بابر اندر آمد سنان درفش | درخشیدن تیغهای بنفش |
کشته شدن پیلسم بدست رستم
بیآمد بقلب سپه پیلسم | دلی پر ز کین چهره کرده دژم | ۲۴۰ | ||||
چنین گفت با شاه توران سپاه | که ای پر خرد نامبردار شاه | |||||
گر ایدون که از من نداری دریغ | یکی جوشن و باره و ترگ و تیغ | |||||
ابا رستم امروز جنگ آورم | همه نام او زیر ننگ آورم | |||||
بپیش تو آرم سر و رخش اوی | همان گرز و تیغ جهانبخش اوی | |||||
ازو تازه شد جان افراسیاب | سر نیزه بگذاشت از آفتاب | ۲۴۵ | ||||
بدو گفت کای نامبردار شیر | همانا که پیلت نیآرد بزیر | |||||
اگر پیلتن را بچنگ آوری | زمانه بر آساید از داوری | |||||
بتوران نباشد چو تو کس بجاه | بتخت و بمهر و بتیغ و کلاه | |||||
بگردان سپهر اندر آری سرم | سپارم بتو دختر و افسرم | |||||
از ایران و توران دو بهر آن تست | همان گوهر وگنج شهر آن تست | ۲۵۰ | ||||
چو بشنید پیران غمی گشت سخت | بیآمد بر شاه بیدار بخت |
۲۲۷