برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

لشکر کشیدن افراسیاب بکین پسر

  چو لشکر بیآمد ز دشت نبرد ثنان پر ز خون و سران پر ز گرد  
  بگفتند کآن نامور کشته شد چنان دولت نیز برگشته شد  
  سر سرخه ببرید گردی دلیر همه لشکر از جنگ برگشت سیر  
  همه شهر ایران کمر بسته‌اند ز خون سیاوش جگر خسته‌اند  ۲۱۰
  نگون شد سر و تاج افراسیاب همی کند موی و همی ریخت آب  
  خروشان و بر سر پراگنده خاک همه جامهٔ خسروی کرده چاک  
  همیگفت رادا دلیرا گوا سر نامداران یلا خسروا  
  دریغ این رخ ارغوانی چو ماه دریغ این بر و برز و بالای شاه  
  نجوید پدر هیچ آرامگاه مگر زین جرمه بآوردگاه  ۲۱۵
  چنین گفت با لشکر افراسیاب که ما را بر آمد سر از خورد و خواب  
  همه کینه را چشم روشن کنیم نهانی ز خفتان و جوشن کنیم  
  همه رزم را دل پر از کین کنیم تن دشمنان جای زوپین کنیم  
  چو برخیزد آواز کوس از دو روی نجوید درنگ مرد پرخاشجوی  
  خروش آمد و نالهٔ گاودم دم نای سرغین و روئینه خم  ۲۲۰
  زمین آمد از نعل اسپان بجوش بابر اندر آمد ز گردان خروش  
  چو برخاست از دشت گرد سپاه کس آمد بر رستم از دیده گاه  
  که آمد سپهدار افراسیاب سپاهی دمان همچو کشتی بر آب  
  همه ساخته کینه و جنگرا همه تیز کرده بخون چنگرا  
  سپهبد گو پیلتن چون شنید که آمد سپهدار توران پدید  ۲۲۵
  برفتند با کاویانی درفش ز تیغ دلیران هوا شد بنفش  
  برآمد خروش سپاه از دو روی چهان شد پر از مردم جنگجوی  
  خور و ماه گفتی برنگ اندرست ستاره بگام نهنگ اندرست  
  سپهدار توران برآراست جنگ گرفتند گوپال و ژوپین بچنگ  
۲۲۶