این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدو گفت پیران کای شهریار | ترا خود نباید کس آموزگار | |||||
یکی کودک خرد چون بیهشان | زکار گذشته چه دارد نشان | |||||
کسی را که در شبان پرورد | چو دام وددست او چو دارد خرد | |||||
شنیدم زدارنده این نیز دوش | که شد آن پری چهره بی رای وهوش | ۲۶۹۵ | ||||
بچهر وببالاست با برز وفر | خرد نیستش در سر تاجور | |||||
تو خود این میندیش وزینسان مکوش | چه گفت آن خردمند بسیار هوش | |||||
که پروردگار از پدر برترست | که آزده را مهر با مادرست | |||||
اگر شاه فرمان دهد در زمان | بیآرم برش آن ستوده جوان | |||||
نخستین زپیمان مرا شاد کن | زسوگند شاهان یکی یاد کن | ۲۷۰۰ | ||||
فریدون با فرّ وبخت وکلاه | همی داشتی راستی را نگاه | |||||
همان تور کس تخت واورند بود | بدادار گیهانش سوگند بود | |||||
نیا زادشم را بشمشیر وزور | بدادار بهرام وکیوان وهور | |||||
زپیران چو بشنید افراسیاب | سر مرد جنگی در آمد بخواب | |||||
یکی سخت سوگنند شاهان بخورد | بروز سپید وشب لاجورد | ۲۷۰۵ | ||||
بدادار کو این جهان آفرید | زمین وزمان ومکان آفرید | |||||
که نآید بدین کودک از من ستم | نه هرگز برو بر زنم تیز دم | |||||
زین را ببوسید پیران وگفت | که ای دادگر شاه بی یار وجفت | |||||
بنیکی خرد رهنمای تو باد | زمین وزمان خاکپای تو باد | |||||
بنزدیک کیخسرو آمد دمان | برخ ارغوان وبدل شادمان | ۲۷۱۰ | ||||
بدو گفت کز دل خرد دور کن | چو رزم آورد پاسخش را سور کن | |||||
مرو پیش او جز ببیگانگی | مگردان زبان جز بدیوانگی | |||||
مگرد ایچ گونه بگرد خرد | یک امروز بر تو مگر بگذرد | |||||
بسر بر نهادش کلاه کیان | ببستش کیانی کمر بر میان | |||||
یکی بارهٔ گامزن خواست نغز | برآن بر نشست آن گو پاک مغز | ۲۷۱۵ | ||||
بیآمد بدرگاه افراسیاب | جهانی برو دیده کرده پر آب |
۲۱۳