این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
نگه کرد پیران بر آن فرّ وچهر | رخش گشت پر آب ودلش پر زمهر | ۲۶۷۰ | ||||
ببر در گرفتش زمانی دراز | همی گفت با داور پاک | |||||
بدو گفت پیران کای پاک دین | زتو باد رخشنده روی زمین | |||||
ازیرا کسی کت بداند همی | بجز مهربانت نخواند همی | |||||
بدو گفت کیخسرو ای سرفراز | بدیدار من چون کت آمد نیاز | |||||
شبان زادهٔ را چنان در کنار | نوازی همی خود نیآیدت عار | ۲۶۷۵ | ||||
خردمند را دل برو بر بسوخت | بکردار آتش رخش بر فروخت | |||||
بدو گفت کای یادگار مهان | پسندیده وناسپرده جهان | |||||
شبان نیست از گوهر تو کسی | وزین داستان هست با من بسی | |||||
زبهر جوان اسپ بالای خواست | همان جامهٔ خسرو آرای خواست | |||||
بایوان خرامید با او بهم | روانش زمهر سیاوش دژم | ۲۶۸۰ | ||||
همی پرورانیدش اندر کنار | بدو شادمان بود وبه روزگار | |||||
ازو دور بد خورد وآرام وخواب | زمهر وی وخشم افراسیاب | |||||
بدین نیز بگذشت چندی سپهر | بدل اندرون داشت از شاه مهر |
آوردن پیران کیخسرورا پیش افراسیاب
شبی تیره هنگام آرام وخواب | کس آمد زنزدیک افراسیاب | |||||
شه نامور پهلوانرا بخواند | گذشته سخنها برو بر براند | ۲۶۸۵ | ||||
کز اندیشهٔ شد همه شب دلم | بپیچد همی دل زغم نگسلم | |||||
ازین کودکی کز سیاوش رسید | تو گوئی مرا روز شد ناپدید | |||||
نبیر فریدون شبان پرورد | زرای خرد آن کی اندر خورد | |||||
ازو گر نوشته بمن بر بدیست | نگردد بپرهیز کآن ایزدیست | |||||
چو کار گذشته نیآرد بیاد | زید شاد وما نیز باشیم شاد | |||||
وگر هیچ خوی بد آید پدید | بسان پدر سر بباید برید |
۲۱۲