برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۱۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بکشتی سیاوخش را بی گناه بخاک اندر انداختی نام و جاه  
  بایران رسد زین بدی آگهی بگریند بر تخت شاهنشهی  
  بسا تاجداران ایران زمین که با لشکر آیند ایدر بکین  
  جهان آرمیده زدست بدی شده آشکارا ره ایزدی  ۲۵۸۰
  فریبنده دیوی زدوزخ بجست بیآمد دل شاه ازینسان بخست  
  بر آن اهرمن نیز نفرین بود که پیچید راهت سوی راه بد  
  پشیمان شوی زین بروز دراز نشینی نهانی بگرم وگداز  
  ندانم که این گفتهٔ بد زکیست وزین آفریننده را رای چیست  
  کنون زو گذشتی بفرزند خویش رسیدی بتیمار پیوند خویش  ۲۵۸۵
  چو دیوانه از جای برخاستی چنین خیره بدرا بیآراستی  
  نجوید فرنگیس را بر گشته بخت نه اورنگ شاهی نه تاج ونه تخت  
  بفرزند با کودکی در نهان درفشی مکن خویشتن در جهان  
  که تا زندهٔ بر تو نفرین بود پس از زندگی دوزخ آئین بود  
  اگر شاه روشن کند جان من فرستد ورا سوی ایوان من  ۲۵۹۰
  ورایدون که اندیشه از کودکیست همانا که این درد ورنج اندکیست  
  بمان تا جدا گردد از کالبد به پیش تو آرم بدو ساز بد  
  بدو گفت از اینسان که گوئی بساز مرا کردی از خون او بی نیاز  
  سپهدار توران از آن شاد گشت روانش از اندیشه آزاد گشت  
  بیآمد بدرگاه واورا ببرد بر آن روزبانان بسی برشمرد  ۲۵۹۵
  بی آزار بردش بسوی ختن خروشان همه درگه وانجمن  
  چه آمد به ایوان بگلشهر گفت که این خوبرخ را بباید نهفت  
  بدآن تا ازو شاه گردد جدا پس آنگه بسازم یکی کیمیا  
  تو بر پیش این خوبرخ زینهار بباش وبدارش پرستاروار  
  برین نیز بگذشت یکچند روز گران شد فرنگیس گیتی فروز  ۲۶۰۰
۲۰۸