این برگ همسنجی شدهاست.
نهادند سر سوی هاماوران | زمین کوه گشت از کران تا کران | |||||
سپه کوه تا کوه صف بر کشید | ز گرد سپه ماه شد ناپدید | ۲۷۵ | ||||
چو رستم چنان دید بنزدیک شاه | نهانی برافگند گردی براه | |||||
که شاه سه کشور همه جنگ جوی | بیک ره سوی من نهادند روی | |||||
اگر چنگ را من بجنبم ز جای | دلیران ندانند سر را ز پای | |||||
نباید کزین کین بتو بد رسد | که کار بد از مردم بد سزد | |||||
مرا تخت بربر نیآید بکار | اگر بد رسد بر تن شهریار | ۲۸۰ | ||||
بدین داد پاسخ که مندیش ازین | نه گسترده از بهر من شد زمین | |||||
چنین بود تا بود گردان سپهر | که با نوش زهرست و با کینه مهر | |||||
و دیگر که دارنده یار منست | پناهست و مهرش حصار منست | |||||
تو مر رخش پوینده را ده عنان | بیآرای گوشش بنوک سنان | |||||
وز ایشان یکی زنده اندر جهان | ممان آشکارا نه اندر نهان | ۲۸۵ | ||||
تهمتن چو بشنید گفتار اوی | بسیچید و زی جنگ بنهاد روی | |||||
برانگیخت آن رخش پوینده را | همی جست آن جنگ جوینده را | |||||
برآمد برابر بجنگ ایستاد | بر آن دشمنان چشم را بر کشاد | |||||
طلب کرد گرد دلاور یکی | ز بسیار گردان و گر اندکی | |||||
نیارستش آمد کسی پیش جنگ | دلاور همی کرد بر جا درنگ | ۲۹۰ | ||||
که تا رفت خورشید رخشان در آب | در آمد شب تیرگون در شتاب | |||||
یل پیلتن رستم سرافراز | سوی جای خود در شتابیده باز | |||||
به آرامگاه بود تا شب گذشت | دگر روز چون شید رخشنده گشت | |||||
ز جای اندر آمد گو پیلتن | صفی بر کشید از یلان انجمن |
رزم کردن رستم با سه شاه و رها شدن کاؤس از بند
دگر روز لشکر بیآراستند | درفش از دو رویه بپیراستند | ۲۹۵ | ||||
تهمتن چو لشکر بهامون کشید | سپاه سه شاه وسه کشور بدید |
۱۵