برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  روم گوشهٔ گیرم اندر جهان مگر خود سرآید بزودی روان  
  برفتند پیچان دمور وگروی بر شاه توران نهادند روی  
  که چندین زخون سیاوش مپیچ که آرام بخواب آید اندر بسیچ  
  بگفتار گرسیوز رهنمای برآرای وبردار دشمن زجای  
  زدی دام ودشمن گرفتی بدوی بکش تیز وتیره مکن آب روی  ۲۴۴۰
  سر اینست از ایران که داری بدست دل بدسگالان بباید شکست  
  سپاهی بدین گونه کردی تباه نگر تا چه گونه بود با تو شاه  
  اگر خود نیآزردیت از نخست بآب این گنه را توانست شست  
  کنون آن به آید که او در جهان نباشد پدید آشگار ونهان  
  بدیشان چنین پاسخ آورد شاه کزو من بدیده ندیدم گناه  ۲۴۴۵
  ولیکن بگفت ستاره شمر بفرجام زو سختی آید بسر  
  ورایدون که خونش بریزم بکین یکی گرد خیزد زتوران زمین  
  که خورشید از این گرد تیره شود هشیوار از آن روز خیره شود  
  بتوران گزند مرا آمدست غم ودرد ورنج مرا آمدست  
  رها کردنش بدتر از کشتنست همان کشتنش نیز رنج منست  ۲۴۵۰
  خردمند با مردم بدگمان نداند کسی راز چرخ روان  

زاری کردن فرنگیس پیش افراسیاب

  فرنگیس بشنید ورخ را بخست میانرا بزنّار خونین ببست  
  پیاده بیآمد بنزدیک شاه بخون رنگ داده دو رخساره ماه  
  بپیش پدر شد پر از ترس وباک خروشان بسر بر همی ریخت خاک  
  بگفتا که ای پر هنر شهریار چرا کرد خواهی مرا خاکسار  ۲۴۵۵
  دلت را چرا بستی اندر فریب همی از بلندی نبینی نشیب  
  سر تاجداری مبر بی گناه که نپسندد این داور هور وماه  
۲۰۲