برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو بشنید پاسخ گو پیلتن دلیران لشکر شدند انجمن  
  برآمد خروشیدن کرّنای تهمتن برخش اندر آورد پای  ۲۵۰
  سوی ژرف دریا بیآمد بجنگ چو بر خشگ بر بود ره با درنگ  
  بکشتی و زورق سپاهی گران برفتند بر سوی هاماوران  
  بتاراج و کشتن بیآراسته از آزرم دلها بپیراسته  
  چو سالار هاماوران زین سپاه شد آگاه و از رستم کینه خواه  
  ببایست ناگاهش آمد بجنگ نبد روزگار سکون و درنگ  ۲۵۵
  بر آشفت و از مرز بر شد خروش جهان آمد از غارت و خون بجوش  
  چو بیرون شد از شهر خود با سپاه بروز درخشان شب آمد سیاه  
  از آوای شیپور و هندی درای تو گفتی سپهر اندر آمد ز جای  
  چپ و راست لشکر بیآراستند بجنگ اندرون نامور خواستند  
  گو پیلتن گفت جنگی منم بآوردگه در درنگی منم  ۲۶۰
  بپوشید پس جوشن کارزار برخش دمنده بر آورد بار  
  بر آورد گرز گرانرا بدوش بر انگیخت اسپ و برآمد بجوش  
  چو دیدند لشکر بر و یال اوی بدست اندرون گرز و گوپال اوی  
  تو گفتی که دلشان بر آمد ز تن ز هولش پراگنده گشت انجمن  
  گریزان بیآمد بهاماوران ز پیش تهمتن سپاهی گران  ۲۶۵
  چو بنشست سالار با رای زن دو مرد جوان خواست از انجمن  
  بدآن تا فرستد هم اندر زمان بمصر و ببربر چو باد دمان  
  یکی نامه هریک بدست اندرون نبشته بدرد دل از آب خون  
  کزین پادشاهی بدآن نیست دور بهم بود نیک و بد و جنگ و سور  
  گر ایدون که باشید با من یکی ز رستم نترسم بجنگ اندکی  ۲۷۰
  وگرنه ازین بر همه بد رسد که لشکر بهر جای رستم کشد  
  چو نامه بنزدیک ایشان رسید که رستم بدآن دشت لشکر کشید  
  همه دل پر از بیم بر خاستند سپاه سه کشور بیآراستند  
۱۴