این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
نمایم دلم را بافراسیاب | درخشانتر از بر سپهر آفتاب | |||||
تو دلرا بجز شادمانه مدار | روانرا ببد در گمانه مدار | |||||
کسی کو دم اژدها نسپرد | زرای جهان آفرین نگذرد | |||||
بدو گفت گرسیوز بدگمان | تو اورا بدانسان که دیدی مدان | |||||
ودیگر بجائی که گردان سپهر | شود تند وچین اندر آرد بچهر | ۲۱۸۰ | ||||
خردمند دانا نداند فسون | که از چنبر او سر آرد برون | |||||
بدین دانش واین دل هوشمند | بدین برز بالا ورای بلند | |||||
ندانی همی چاره از مهر باز | نباید که بخت بد آید فراز | |||||
همی مر ترا بند وتنبل فروخت | بنیرنگ چشم خردرا بدوخت | |||||
نخست آن که داماد کردت بنام | بخیره شدی زآن سخن شادکام | ۲۱۸۵ | ||||
ودیگر کت از خویشتم دور کرد | بروی بزرگان یکی سور کرد | |||||
بدآن تا تو گستاخ باشی بدو | فرو ماند اندر جهان گفتگو | |||||
ترا هم از اغریرث ارجمند | فزون نیست خویشی وپیوند وبند | |||||
میانش بخنجر بدو نیم کرد | سپهرا بکردار بد بیم کرد | |||||
نهانش ببین آشکارا کنون | چنین دان وایمن مشو تو بخون | ۲۱۹۰ | ||||
مرا هرچه در دل از اندیشه بود | خرد بود واز هر دری بیشه بود | |||||
همه پیش تو یک بیک راندم | چو خورشید تابنده بر خواندم | |||||
بایران پدر را بینداختی | بتوران زمین شارسان ساختی | |||||
چنین دل بدادی بگفتار اوی | بگشتی همی گرد تیمار اوی | |||||
درختیست این خود نشانده بدست | همه بار او زهر وبرگش کبست | ۲۱۹۵ | ||||
همی گفت مژگان پر از آب کرد | پر افسون دل ولب پر از باد سرد | |||||
سیاوش نگه کرد خیره بدوی | زدیده نهاده برخ بر دو جوی | |||||
بیاد آمدش روزگار گزند | کزو بگسلد مهر چرخ بلند | |||||
بروز جوانی سر آیدش کار | بسی بر نیآید برو روزگار | |||||
دلش گشت پر درد ورخساره زرد | پر از غم روان وپر از باد سرد | ۲۲۰۰ |
۱۹۱