این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
خنیده سپاه اندر آورد گرد | بشد تا بنزد سیاوخش گرد | |||||
سیاوش چو بشنید آمد براه | پذیره شدش تازیان با سپاه | |||||
گرفتند مر یکدگررا کنار | سیاوش بپرسیدش از شهریار | |||||
بایوان کشیدند از آن جایگاه | سیاوش بیآراست جای سپاه | ۱۹۱۵ | ||||
دگر روز گرسیوز آمد پگاه | بیآمد با هدیه پیغام شاه | |||||
سیاوش بدآن خلعت شهریار | نگه کرد وشد چون گل اندر بهار | |||||
نشست از بر بارهٔ گام زن | سواران ایران شدند انجمن | |||||
همه شهر ببرزن بدوی | نمود وسوی کاخ بنهاد روی |
نژاد فرود پسر سیاوش
همانگه نزد سیاوش چو باد | سواری بیآمد ورا مژده داد | ۱۹۲۰ | ||||
که از دختر پهلوان سپاه | یکی کودک آمد هماننده ماه | |||||
ورا نام کردند فرّخ فرود | بتیره شب اندر چو پیران شنود | |||||
همانگه مرا با سواری دگر | بگفتا برو شاه را مژده بر | |||||
همان مادر کودک ارجمند | جریره سر بانوان بلند | |||||
بفرمود خفته بفرمان بران | زدند دست آن خرد بر زعفران | ۱۹۲۵ | ||||
نهادند بر پشت آن نامه بر | که نزد سیاوخش خود کامه بر | |||||
بگویش که هرچند من سال خورد | بدم پاک یزدان مرا شاد کرد | |||||
سیاوش بدو گفت گاه مهی | ازین بچّهٔ هرگز مبادا تهی | |||||
فرستاده را داد چندان درم | که آرنده گشت از کشیدن دژم | |||||
چو بشنید گرسیوز آن مژده گفت | که پیران شد امروز با شاه جفت | ۱۹۳۰ | ||||
بکاخ فرنگیس رفتند شاد | ورا نیز از آن داستان مژده داد | |||||
فرنگیس را دید بر تخت عاج | نهادند بسر بر زپیروزه تاح | |||||
پرستار چندی بزرّین کلاه | ستاده همه ماه رخ پیش ماه |
۱۸۰