این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
وز آنپس بخوردن گرفتند کار | می وخوان ورامشگر ومیگسار | ۱۸۶۵ | ||||
ببودند یکهفته با می بدست | گهی خرّم وشاد دل گاه مست | |||||
بهشتم ره آورئ پیش آورید | همان هدیهٔ شاهوار چون سزید | |||||
زیاقوت واز گوهر شاهوار | زدیبا واز تاج گوهر نگار | |||||
زدینار واسپان بزین خدنگ | بزرّین ستام وجناغ پلنگ | |||||
فرنگیس را افسر وگوشوار | همان باره وطوق گوهر نگار | ۱۸۷۰ | ||||
بداد وبیآمد بسوی ختن | ابا لشکر نامدار انجمن | |||||
چو آمد بشادی بایوان خویش | پدیدار شد در شبستان خویش | |||||
بگلشهر گفت آنکه خرّم بهشت | ندید ونه دادند که رضوان چه گفت | |||||
ببیند مر آن شهر فرخنده جای | بهشت برینست گاه وسرای | |||||
چو خورشید بر گاه فرّخ سروش | نشسته بآئین وبا فرّ وهوش | ۱۸۷۵ | ||||
برامش بپیمای لختی زمین | برو شارسان سیاوش ببین | |||||
خداوند آن شهر نیکوترست | تو گوئی فروزندهٔ خاورست | |||||
به بینی فرنگیس با آب وتاب | چو ماه دو هفته بر آفتاب | |||||
وز آن جایگه نزد افراسیاب | همیرفت برسان کشتی بر آب | |||||
بیآمد بگفت آن کجا کرده بود | همان باژ کز کشور آورده بود | ۱۸۸۰ | ||||
که در کشور هند چون رزم کرد | بدانرا سر اندر کشیده بگرد | |||||
بپرسید ازو شهریار بلند | زکار سیاوش واز چون وچند | |||||
وز آن شهر وکشور وآن جایگاه | یکایک همه باز پرسیده شاه | |||||
بدو گفت پیران که خرّم بهشت | کسی کو ببیند باردیبهشت | |||||
همانا نداند از آن شهر باز | ونه خورشید از آن مهتر سرفراز | ۱۸۸۵ | ||||
یکی شهر دیدم که اندر زمین | نبیند چنان کس بتوران وچین | |||||
زبس باغ وایوان وآب روان | برآمیخت گفتی خرد با روان | |||||
گله کرد باید بگیتی یله | ترا چون نباشد بچیزی گله | |||||
چو کاخ فرنگیس دیدم زدور | چو گنج گهر بود برسان نور |
۱۷۸