این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
چه دانی واین واین رازها کی کشاد | همانا که ایرانت آمد بیاد | |||||
زکاؤس واز تخت شاهنشهی | بیاد آمدت روزگار بهی | |||||
دل خویش زین گفته خرسند کن | هم آهنگ ورای خردمند کن | |||||
همه راه ازین گونه بد گفتگوی | دل از بودنیها پر از جستجوی | |||||
چو از پشت اسپان فرود آمدند | زگفتار یکبار دم بر زدند | ۱۸۰۵ | ||||
یکی خوان زرّین بیآراستند | می ورود ورامشگران خواستند |
فرستادن افراسیاب پیران را در کشورها
ببودند ازین گونه یکهفته شاد | زشاهان گیتی گرفتند یاد | |||||
بهشتم یکی نامه آمد زشاه | بنزدیک سالار توران سپاه | |||||
کز ایدر برو تا بدریای چین | سپاهی زکنداوران بر گزین | |||||
همی رو چنین تا سر مرز هند | وز آنجا گذر کن بدریای سند | ۱۸۱۰ | ||||
همی باژ کشور سراسر بخواه | بگستر بمرز خزر در سپاه | |||||
برآمد خروش از در پهلوان | زکوس وتبیره زمین شد نوان | |||||
زهر سو سپاه انجمن شد بروی | یکی لشکر گشن پرخاشجوی | |||||
برآمد بدرگاه توران سپاه | همی رفت از آنسو که فرمود شاه | |||||
بنزد سیاوش بسی خواسته | زدینار واسپان آراسته | ۱۸۱۵ | ||||
بهنگام بدرود کردن بماند | بفرمان برفت وسپهرا براند |
بنا کردن سیاوش سیاوشگرد را
هیونی زنزدیک افراسیاب | چو آتش بیآمد بهنگام خواب | |||||
یکی نامه نزد سیاوش بمهر | نوشته بکردار روشن سپهر | |||||
که تا تو برفتی نیم شادمان | از اندیشه بیغم نیم یکزمان |
۱۷۵