برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  چو با او تو پیوستهٔ خون شوی ازین پایه هر دم به افزون شوی  
  اگر چند فرزند من خویش تست مرا غم زبهر کم وبیش تست  
  اگرچه جریره است پیراسته ازین انجمن مر ترا خواسته  
  ولیکن ترا آن سزاوارتر که در دامن شاه جوئی گهر  ۱۵۴۰
  فرنگیس مهتر زخوبان شاه نه بینی به گیتی چنین روی ماه  
  ببالا زسرو سهی برترست زمشک سیه بر سرش افسرست  
  هنرها ودانش زاندازه بیش خردرا پرستار دارد به بیش  
  از افراسیاب ار بخواهی رواست که چون او بکشمیر وکابل کجاست  
  چو شد شاه پرمایه پیوند تو درخشان شود فرّ واروند تو  ۱۵۴۵
  چو فرمان دهی من بگویم بدوی بجویم بدین نزد او آبروی  
  سیاوش به پیران نگه کرد وگفت که فرمان یزدان نشاید نهفت  
  اگر آسمانم چنینست رای کسی را براز فلک نیست پای  
  اگر من به ایران نخواهم رسید نخواهم همی روی کاؤس دید  
  چو دستان که پروردگار منست تهمتن که خرّم بهار منست  ۱۵۵۰
  چو بهرام وچون زنگهٔ شاوران چو گیو وچو شاپور وکنداوران  
  چو از روی ایشان بباید برید بتوران همی خانه باید گزید  
  پدر باش واین کدخدائی ساز مگوی این سخن با زمین جز براز  
  همی گفت ومژگان پر از آب کرد همی بر زد اندر میان باد سرد  
  چنین گفت پیران که با روزگار بسازد خرد یافته مرد کار  ۱۵۵۵
  نیابی گذر تو زگردان سپهر کزویست آرام وپرخاش ومهر  
  به ایران اگر دوستان داشتی بیزدان سپردی وبگذاشتی  
  نشست ونشانت کنون ایدرست ترا تخت ایران بدست اندرست  

سخن گفتن پیران با افراسیاب

  بدین هم بشد تا بدرگاه شاه فرود آمد وبرکشادند راه  
۱۶۴