برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  که سودابه را باز جای آورند سراپرده را زیر پای آورند  ۱۸۰
  چو سودابه پوشیدگانرا بدید بتن جامهٔ خسروی بر درید  
  بمشکین کمند اندر افگند چنگ بفندق گلانرا ز خون داد رنگ  
  بدیشان چنین گفت کین بند و درد ستوده ندارند مردان مرد  
  چرا روز جنگش نکردند بند که جامه زره بود و تختش سمند  
  سپهدار چون گیو و گودرز و طوس بدرّید دلتان از آواز کوس  ۱۸۵
  همین تخت زرّین کمینگه کنید ز پیوستگی دست کوته کنید  
  پرستندگانرا سگان کرد نام سمن پر ز خون و پر آواز گام  
  جدائی نخواهم ز کاؤس گفت اگر چه ورا کور باشد نهفت  
  چو کاؤسرا بند باید کشید مرا بی گنه سر بباید برید  
  بگفتند گفتار او با پدر پر از کین شدش سر پر از خون جگر  ۱۹۰
  بحصنش فرستاد نزدیک شوی جگر خسته از غم ز خون شسته روی  
  نشست آن ستمدیده با شهریار پرستنده بودش و هم غمگسار  

تاخته کردن افراسیاب بر ایران زمین

  چو بسته شد آن شاه دیهیم جوی سپاهش بایران نهادند روی  
  ز دریا بکشتی و زورق شدند وزین رو به صحرا و هامون زدند  
  چو آمد به ایران زمین لشکرش پراگنده شد در جهان آگهش  ۱۹۵
  که گم شد از البرز سرو سهی پراگنده شد تخت شاهنشهی  
  چو بر تخت زرّین ندیدند شاه بجستن گرفتند هر کس کلاه  
  ز ترکان و از دشت نیزه وران ز هر سو بیآمد سپاهی گران  
  کشن لشکری ساخت افراسیاب بر آمد سر از خور و آرام و خواب  
  از ایران برآمد ز هر سو خروش شده رام گیتی پر از جنگ و جوش  ۲۰۰
  بر آشفت افراسیاب آن زمان بر آویخت با لشکر تازیان  
  بجنگ اندرون بود لشکر سه ماه بدادند سرها ز بهر کلاه  
۱۱