این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
می چند خورند وگشتند شاد | بنام سیاوش گرفتند یاد | |||||
بخوان بر یکی خلعت آراست شاه | زاسپ وستام وزتخت وکلاه | |||||
همان پوشش از جامهٔ نابرید | که اندر جهان پیش از آن کس ندید | |||||
زدینار واز بدرهای درم | زیاقوت وپیروزه از بیش وکم | |||||
پرستار چندی وچندی غلام | یکی پر زیاقوت رخشنده جام | ۱۴۷۵ | ||||
بفرمود تا خواسته بشمردند | همه سوی کاخ سیاوش برند | |||||
بهرکش بتوران زمین خویش بود | ورا مهربانی برو بیش بود | |||||
بگفتش یکایک همه خواسته | بیآرید وخوانهای آراسته | |||||
چنین گفت آنگه بلشکر همه | که باشید اورا بجمله رمه |
رفتن افراسیاب وسیاوش بشکار
بدآن شاهزاده چنین گفت شاه | که یکروز با من بنخچیرگاه | ۱۴۸۰ | ||||
بیآ تا که دل شاد وخرّم کنیم | روانرا بنخچیر بیغمم کنیم | |||||
بدو گفت هرگه که رای آیدت | بر آن سو که دل رهنمای آیدت | |||||
برفتند روزی بنخچیرگاه | همیرفت با باز وبا یوز شاه | |||||
سپاهی زهر گونه با او برفت | از ایران وتوران نخچیر تفت | |||||
سیاوش بدشت اندرون گور دید | چو باد از میان سپه بر دمید | ۱۴۸۵ | ||||
سبک شد عنان وگران شد رکیب | همی تاخ اندر فراز ونشیب | |||||
یکی را بشمشیر زد بر دو نیم | دو دستش ترازو شد وگور سیم | |||||
بیک جو زیکسو گرانی نبود | نظاره شد آن لشکر شاه زود | |||||
بگفتن یکسر همه انجمن | که اینت سرافراز وشمشیرزن | |||||
به آواز گفتند با یکدگر | که مارا بد آمد از ایران بسر | ۱۴۹۰ | ||||
که نام سران اندر آمد بتنگ | سزد گر بسازیم با شاه جنگ | |||||
بغار وبکوه وبهامون بتاخت | بشمشیر تیز وبنیزه بساخت |
۱۶۱