این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدو گفت شاها انوشه بدی | همیشه زتو دور دست بدی | |||||
همی از تو جویند شاهان هنر | که یابد بهر کار بر تو گذر | |||||
مرا روز روشن بفرمان تست | همی از تو خواهم بد ونیک جست | |||||
بدو گفت افراسیاب ای پسر | همیشه بدی شاد وپیروزگر | |||||
تو فرزند شاهی وزیبای گاه | تو تاج کیانی وپشت سپاه | ۱۴۰۰ | ||||
بشبگیر گردان بمیدان شدند | گرازان وتازان وخندان شدند | |||||
چنین گفت پس شاه ترکان بدوی | که یاران گزینیم در زخم گوی | |||||
تو باشی بدآن روی وزین روی من | بدو نیمه هم زین نشان انجمن | |||||
سیاوش چنین گفت با شهریار | که کی باشدم گوی وچوگان بکار | |||||
برابر نیارم زدن با تو گوی | بمیدان هم آورد دیگر بجوی | ۱۴۰۵ | ||||
چو هستم سزاوار یار تو ام | بدین پهن میدان سوار تو ام | |||||
سپهبد زگفتار او شاد شد | سخن گفتن هرکسی باد شد | |||||
بجان وسر شاه کاؤس گفت | که با من تو باشی هم آورد وجفت | |||||
هنر کن به پیش سواران پدید | بدآن تا نگویند کو بد گزید | |||||
کنند آفرین بر تو مردان من | شکفته شود روی خندان | ۱۴۱۰ | ||||
سیاوش بدو گفت فرمان تراست | سواران ومیدان وچوگان تراست | |||||
سپهبد گزین کرد گلبادرا | چو گرسیوز وجهن وپولاد را | |||||
چو پیران ونستیهن جنگجوی | چو هومان که برداشتی زآب گوی | |||||
بنزد سیاوش فرستاد یار | چو روئین وچون شیدهٔ نامدار | |||||
دگر اندریمان سوار دلیر | چو ارجاسپ اسپ فگن نرّه شیر | ۱۴۱۵ | ||||
سیاوش بدو گفت که ای نامجوی | ازیشان که یارد شدن پیش گوی | |||||
همه یار شاهند تنها منم | نگهدار چوگان یکتا منم | |||||
گرایدون که یاری دهد شهریار | بیآرم از ایران بمیدان سوار | |||||
مرا یار باشند در زخم گوی | بدآن سان که آئین بود بر دو روی | |||||
سپهبد چو بشنید آن داستان | بدآن داستان گشت همداستان | ۱۴۲۰ |
۱۵۸