برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بدیبای چینی بیآراستند زهر گونهٔ سازها خواستند  
  بفرمود شه تا در آن گاه وکاخ بباشد بکام ونشیند فراخ  ۱۳۷۵
  سیاوش چو در پیش ایوان رسید سر طاق ایوان به کیوان رسید  
  برآمد بر آن تخت زرّین نشست هشیوار جان اندر اندیشه بست  
  چو خوان سپهبد بیآراستند کس آمد سیاوخش را خواستند  
  زهر گوهٔ رفت بز خوان سخن همه شادمانی فگندند بن  
  چو از خوان سالار برخاستند نشستنگه می بیآراستند  ۱۳۸۰
  برفتند با رود ورامشگران بباده نشستند یکسر سران  
  بخوردند می تا جهان تیره گشت سر میگساران زمی خیره گشت  
  سیاوش به ایوان خرامید شاد زمستی زایران نیآمدش یاد  
  بدو داد جان ودل افراسیاب همی با سیاوش نیآمدش خواب  
  وز آنپس همان شب بفرمود شاه بدآنکس که بودند در بزمگاه  ۱۳۸۵
  چنین گفت با شیده افراسیاب که چون سر برآرد زکوه آفتاب  
  تو با پهلوانان وخویشان من کسی کو بود مهتر انجمن  
  بشبگیر با هدیه وبا غلام گرانمایه اسپان زرّین ستام  
  سراسر بکاخ سیاوش روید هشیوار وبیدار وخامش روید  
  زلشکر همی هر کسی با نثار زدینار واز گوهر شاهوار  ۱۳۹۰
  بدین گونه پیش سیاوش بدند بپیشش نهادند وبنواختند  
  فراوان سپهبد فرستاد چیز وز این گونه یکهفته بگذشت نیز  

هنر نمودن سیاوش پیش افراسیاب

  شبی با سیاوش چنین گفت شاه که فردا بسازیم هر دو پگاه  
  ابا گوی وچوگان بمیدان شویم زمانی ببازیم وخندان شویم  
  زهر کس شنیدم که چوگان تو نبینند گردان بمیدان تو  ۱۳۹۵
۱۵۷