برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  همی بود یکهفته با می بدست خوش و خرّم آمدش جای نشست  ۱۵۵
  شب و روز در پیش چون کهتران میان بسته بد شاه هاماوران  
  ببسته همان لشکرش بر میان پرستنده در پیش ایرانیان  
  بدین گونه تا یکسر ایمن شدند ز چون و چرا و ز بیم و گزند  
  سر هفته بودند آراسته سگالیده وز جای بر خاسته  
  ز بربر همه لشکر آگه شدند سگالش همین بود و همره شدند  ۱۶۰
  ز بربرستان چون بیآمد سپاه بهاماوران شاد دل گشت شاه  
  شبی بانگ بوق آمد و تاختن کسیرا نبد آرزو ساختن  
  گرفتند ناگاه کاؤس را همان گیو و گورز و هم طوس را  
  چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران همه نامداران کنداوران  
  گرفتند و بستند در بند سخت نگونسار گشته همه فرّ و بخت  ۱۶۵
  چو گوید درین مردم ژرف بین چه دانی تو ای کار دان اندرین  
  چو پیوستهٔ خون نباشد کسی نباید برو بودن ایمن بسی  
  بود نیز پیوستهٔ خون که مهر ببرّد ز تو تا بگرددش چهر  
  چو مهر کسیرا بخواهی بسود بباید بسود و زیان آزمود  
  بود گر بجاه از تو کمتر بود هم از رشک مهر تو لاغر بود  ۱۷۰
  چنین است گیهان ناپاک رای بهر باد خیره بجنبد ز جای  
  چو کاؤس بر خیرگی بسته شد بهاماوران رای پیوسته شد  
  یکی کوه بودش سر اندر سحاب بر آورده بر چرخ از قعر آب  
  یکی دژ بر آورده از کوهسار تو گفتی سپهرستش اندر کنار  
  بدآن دژ فرستاد کاؤس را همان گیو و گودرز و هم طوسرا  ۱۷۵
  همه مهتران دگر را به بند ابا شاه کاؤس در دژ فگند  
  ز گردان نگهبان دژ شد هزار همان نامداران خنجر گذار  
  سراپردهٔ او بتاراج داد بپرمایگان بدره و تاج داد  
  برفتند پوشیده رویان دو خیل عماری یکی در میان جلیل  
۱۰