این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
ببایست بر کوه آتش گذشت | بمن زار بگریست آهو بدشت | |||||
وز آن ننگ وخواری بجنگ آمدم | خرامان بچنگ نهنگ آمدم | |||||
دو کشور بدین آشتی شاد گشت | دل شاه چون تیغ پولاد گشت | |||||
نیآمد همی هیچ کارش پسند | کشادن همان وهمان بود بند | |||||
چو چشمش زدیدار ما کشت سیر | بر سیر گشته نباشیم دیر | ۱۲۵۵ | ||||
زشادی دل او مبادا رها | شدم من زغم در دم اژدها | |||||
ندانم کزین کارگردان سپهر | چه دارد براز اندر از کین ومهر | |||||
وز آنپس بفرمود بهرامرا | که اندر جهان تازه کن نامرا | |||||
سپردم بتو تاج وپرده سرای | همان گنج آگنده وتخت وجای | |||||
درفش وسواران وپیلان وکوس | چو ایدر بیآید سپهدار طوس | ۱۲۶۰ | ||||
چنین هم پذیرفته اورا سپار | تو بیدار دل باش وبه روزگار | |||||
زلشکر گزین کرد سیصد سوار | همه گرد وشایستهٔ کارزار | |||||
درم نیز چندان که بودش بکار | زدینار واز گوهر شاهوار | |||||
صد اسپ گزیده بزرّین ستام | پرستار زرّین کمر صد غلام | |||||
بفرمود تا پیش او آورند | سلچ وستام وکمر بشمرند | ۱۲۶۵ | ||||
وز آن پس گرانمایگانرا بخواند | سخنهای بایسته چندی براند | |||||
چنین گفت کز نرد افراسیاب | گذشتست پیران از این روی آب | |||||
یکی راز پیغام دارد بمن | که ایمن بدو باشد آن انجمن | |||||
همی سازم اکنون پذیره شدن | شمارا هم ایدر بباید بدن | |||||
همه سوی بهرام دارید روی | مپیچید دلها زگفتار اوی | ۱۲۷۰ | ||||
همه بوسه دادند گردان زمین | به پیش سیاوخش با آفرین | |||||
چو خورشید تابنده بنمود پشت | هوا شد سیاه وزمین شد درشت | |||||
سیاوخش لشکر بجیحون کشید | از آب دو دیده رخش ناپدید | |||||
چو آمد بترمذ در بام وکوی | بسان بهار بد پر از رنگ وبوی | |||||
چنان هم همه شهرها نا بچاج | تو گفتی عروسست با طوق وتاج | ۱۲۷۵ |
۱۵۲