این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بدین کنون از شنیدن بهست | گرانمابه وشاهزاده مهست | |||||
وگر خود جزینش نبودی هنر | که از خون صد نامور با پدر | |||||
برآشفت وبگذاشت تخت وکلاه | همی از تو جوید بدین گونه راه | |||||
بدین کشور اندر بود مهتری | که باشد خریدار کنداوری | ۱۱۸۵ | ||||
نه نیکو نماید زراه خرد | کزین کشور ای مهتر او بگذرد | |||||
ودیگر که کاؤس شد پیر سر | زتخت آمدش روزگار گذر | |||||
سیاوش جوانست وبا فرّهی | برو ماند آئین وتخت مهی | |||||
ترا سرزنش باشد از مهتران | سر او همان باشد از تو گران | |||||
اگر شاه بیند زرای بلند | نویسد یکی نامهٔ پندمند | ۱۱۹۰ | ||||
چنان چون نوزاند فرزندرا | نوازد جوان خردمندرا | |||||
یکی جای سازد بدین کشورش | بدارد سزاوار واندر خورش | |||||
زپرده دهد دختری را بدوی | بداردش با ناز وبا آبروی | |||||
مگر کو بماند بنزدیک شاه | کند کشور وبومش آرامگاه | |||||
وگر باز گردد بر شهریار | ترا برتری باشد از روزگار | ۱۱۹۵ | ||||
سپاسی بود نزد شاه زمین | بزرگان گیتی کنند آفرین | |||||
برآساید از کین دو لشکر مگر | اگر آردش نزد ما دادگر | |||||
زداد جهان آفرین این سزاست | که گردد زمانه بدین گونه راست | |||||
چو سالار گفتار پیران شنید | چنان هم همه بودنیها بدید | |||||
پس اندیشه کرد اندر آن یکزمان | همی داشت بر نیک وبر بد گمان | ۱۲۰۰ | ||||
چنین داد پاسخ بپیران پیر | که هست این سخنها همه دلپذیر | |||||
زکار آزموده گزیده مهان | بمانند تو نیست اندر جهان | |||||
ولیکن شنیدم یکی داستان | که باشد بدآن رای همداستان | |||||
که چون بچّهٔ شیر بر پروری | چو دندان کند تیز کیفر بری | |||||
چو با زور وبا چنگ برخیزد او | بپرودگار اندر آویزد او | ۱۲۰۵ | ||||
بدو گفت پیران که اندر خرد | یکی شاه کنداوران بنگرد |
۱۴۹