برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

رفتن زنگه پیش افراسیاب

  بشد زنگه با نامور صد سوار گروگان ببرد از در شهریار  
  ببردش همه خواسته هرچه بود که از بیش گرسیوز آورده بود  ۱۱۶۰
  چو در شهر سالار ترکان رسید خروش آمد ودیدبانش بدید  
  پذیره شدش نامداری بزرگ کجا نام او بود جنگی طورگ  
  چو زنگه بیآمد بنزدیک شاه سپهدار برخاست از پیشگاه  
  گرفتش ببر ننگ وبنواختش گرامی بر خویش بنشاختش  
  چو بنشست با شاه ونامه بداد سراسر سخنها برو کرد یاد  ۱۱۶۵
  بپیچید از آن نامه افراسیاب دلش گشت پر درد وسر پرشتاب  
  بفرمود تا جایگه ساختند ورا چون سزا بود بنواختند  
  سپهدار خود را بخواندش چون دود بیآمد بنزدش سپهدار زود  
  چو پیران بیآمد تهی کرد جای سخن راند با نامور کدخدای  
  زکاؤس واز خام گفتار او زخوی بد ورای پیکار او  ۱۱۷۰
  همی گفت ورخساره کرده دژم زکار سیاوخش دل پر زغم  
  فرستادن زنگهٔ شاوران همه یاد کرد از کران تا کران  
  بپرسید که اینرا چو درمان کنیم وزین راه جستن چو پیمان کنیم  
  بدو گفت پیران که ای شهریار انوشه بزی تا بود روزگار  
  تو از ما بهر کار داناتری بگنچ وبمردی تواناتری  ۱۱۷۵
  گمان ودل ودانش ورای من چنینست اندیشه آرای من  
  که هرکس که بر نیکوئی در جهان توانا بود آشکار ونهان  
  ازین شاهزاده نگیرند باز زگنج وزرنج آنگه آید فراز  
  من ایدون شنیدم که اندر جهان کسی نیست مانند او از مهان  
  ببالا ودیدار وآهستگی بفرهنگ ورای وبشایستگی  ۱۱۸۰
  هنر با خرد نیز بیش از نژاد زمادر چنو شاهزاده نزاد  
۱۴۸