این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
| کسی که زفرمان یزدان بتافت | سراسیمه شد راه دانش نیافت | |||||
| همی دست یازید باید بخون | بکین دو کشور بدن رهنمون | |||||
| زبهر نوا هم بیآزارد اوی | سخنهای گم گشته باز آرد او | |||||
| وگر باز گردم ازین رزمگاه | شوم کار ناکارده نزدیک شاه | |||||
| همان خشم وپیکار کار آورد | سرشک غم اندر کنار آورد | ۱۱۴۰ | ||||
| وگر تیره تان شد دل از کار من | بپیچیدتان سر زگفتار من | |||||
| فرستاده خود باشم ورهنمای | بمانم برین دشت پرده سرای | |||||
| کسی کو نبیند همی گنج من | چرا برگمارم برو رنج من | |||||
| سیاوش چو پاسخ چنین داد باز | بپژمرد جان دو گردن فراز | |||||
| زبیم جدائیش گریان شدند | چو بر آتش تیز بریان شدند | ۱۱۴۵ | ||||
| همی دید دل وچشم بد روزگار | که اندر نهان چیست با شهریار | |||||
| نخواهد بدن نیز دیدار اوی | از آن چشم گریان شد از کار اوی | |||||
| چنین گفت زنگه که ما بنده ایم | بمهر سپهبد دل آگنده ایم | |||||
| فدای تو بادا تن وجان ما | چنین باد تا مرگ پیمان ما | |||||
| چو پاسخ چنین یافت از نیکخواه | چنین گفت با زنگه بیدار شاه | ۱۱۵۰ | ||||
| که روز شاه ترکان سپه را بگوی | گزین کار مارا چه آمد بروی | |||||
| ازین آشتی جنگ بهر منست | همه نوش تو درد وزهر منست | |||||
| زپیمان تو سر نکردم تهی | وگر چه بمانم زتخت مهی | |||||
| جهاندار یزدان پناه منست | زمین تخت وگردون کلاه منست | |||||
| ودیگر که بر خیره نا کرده کار | نشایست رفتن بر شهریار | ۱۱۵۵ | ||||
| یکی راه بکشای تا بگذرم | بجائی که کرد ایزد آبشخورم | |||||
| یکی کشوری جویم اندر جهان | که نامم زکاؤس کردد نهان | |||||
| زخوی بد اوسخن نشنوم | زپیکار او بیکزمان بغنوم | |||||
۱۴۷