این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
زکار پدر دل پر اندیشه کرد | زترکان واز روزگار نبرد | |||||
همی گفت صد مرد گرد وسوار | زخویشان شاهی چنین نامدار | ۱۰۶۵ | ||||
همه نیکخواه وهمه بیگناه | اگرشان فرستم بنزدیک شاه | |||||
نپرسد نه اندیشد از کارشان | همانگه کند زنده بر دارشان | |||||
بنزدیک یزدان چه پوزش برم | بد آمد زکار پدر بر سرم | |||||
ورایدون که جنگ آورم بیگناه | ابر خیره با شاه توران سپاه | |||||
جهاندار نپسندد این کار زمن | کشایند بر من زبان انجمن | ۱۰۷۰ | ||||
وگر باز گردم بدرگاه شاه | بطوس سپهدار سپارم سپاه | |||||
از آن نیز هم بر تنم بد رسد | چپ وراست بد بینم وپیش بد | |||||
نیآید زسودابه هم جز بدی | ندانم چه خواهد بدن ایزدی |
رای زدن سیاوش با بهرام وزنگنه
دو تنرا زلشکر کنداوران | چو بهرام وچون زنگنهٔ شاوران | |||||
بدآن رازشان خواند نزدیک خویش | بپرداخت ایوان وبنشاند پیش | ۱۰۷۵ | ||||
که رازش همی بود با هر دوتن | از آنپس که شد رستم از انجمن | |||||
بدیشان چنین گفت کز بخت بد | فراوان همی بر تنم بد رسد | |||||
بدآن مهربانی دل شهریار | بسان درختی پر از برگ وبار | |||||
چو سودابه اورا فریبنده گشت | تو گفتی که زهر گزاینده گشت | |||||
شبستان او گشت زندان من | بپژمرد ازو بخت خندان من | ۱۰۸۰ | ||||
چنین رفت بر سر مرا روزگار | که با مهر او آتش آورد بار | |||||
گزیدم برآن سور سختی ورزم | همی دور ماندم زشادی وبزم | |||||
ببلخ اندرون بود چندین سپاه | سپهبد چو گرسیوز کینه خواه | |||||
نشسته بسغد اندرون شهریار | پر از کینه با تیغ زن صد هزار | |||||
برفتیم برسان باد دمان | نجستیم در جنگ ایشان زمان | ۱۰۸۵ |
۱۴۴