برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  شنیدی که دشمن به ایران چه کرد چو پیروز شد روزگار نبرد  
  کنون خیره آزرم دشمن مجوی برآن بارگه بر مبر آبروی  ۱۰۴۰
  منه از جوانی سر اندر فریب گر از چرخ گردان نخواهی نهیب  
  گروگان که داری بدرگه فرست ندیدست کس جفت با پای دست  
  ترا گر فریبد نباشد شکفت مرا از خود انداره باید گرفت  
  که من زآن فریبنده گفتار اوی بسی بازگشتم زپیکار اوی  
  نرفت ایچ با من سخن زآشتی زفرمان من روی برگاشتی  ۱۰۴۵
  تو با خوبرویان برآمیختی ببازی واز جنگ بگریختی  
  همان رستم از گنج آراسته نخواهد شدن سیر واز خواسته  
  از آن مردری تخت شاهنشهی ترا شد سر از جنگ جستن تهی  
  در بی نیازی بشمشیر جوی بکشور شود شاهرا آبروی  
  چو طوس سپهبد رسد پیش تو بسازد چو باید کم وبیش تو  ۱۰۵۰
  هم اندر زمان بار کن بر خران گروگان که داری ببند گران  
  ازین آشتی راز چرخ بلند چنانست که آبد بجانت گزند  
  به ایران رسد بدی آگهی برآشوبد آن روزگار بهی  
  تو شو کینه وتاختنرا بساز ازین در سخنها مگردان دراز  
  چو تو ساز جنگ وشبیخون کنی زخاک سپه رود جیحون کنی  ۱۰۵۵
  سپهبد سر اندر نیآرد بخواب بیآید بجنگ تو افراسیاب  
  وگر مهر داری بدآن اهرمن نخواهی که خوانند پیمان شکن  
  سپه طوس ردرا ده وبازگرد نه مرد پیرخاش وننگ ونبرد  
  نهادند مر نامه را مهر شاه هیون پرّ بر آورد وببرید راه  
  چو نامه بنزد سیاوش رسید بدآنگونه ناخوب گفتار دید  ۱۰۶۰
  فرستاده را خواند وپرسید وجست ازو کرد یکسر سخنها درست  
  بگفت آن که با پیلتن گفته بود زطوس وزکاؤس که آشفته بود  
  سیاوش چو بشنید گفتار اوی زرستم غمی گشت واز کار اوی  
۱۴۳