برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  بدستور فرود تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروان  
  هیونان بهیزم کشیدن شدند همه شهر ایران بدین شدند  
  بصد کاروان اشتر سرخ موی همی هیزم آورد پرخاشحوی  
  نهادند هیزم چو چرخ بلند شمارش گذر کرد بر چون وچند  ۵۱۰
  بدور از دو فرسنگ هرکس بدید همی گفت که اینست بدرا کلید  
  همیخواست دیدن سر راستی بکار اندرون کژّی وکاستی  
  چو این داستان سر بسر بشنوی به آید ترا گر بزن نگروی  
  بگیتی بجز پارسا زن مجوی زن بدکتش خواری آرد بروی  
  نهادند بر دشت هیزم دو کوه جهانی نظاره برو بر گروه  ۵۱۵
  گذربود چندان که جنگی سوار میانش برفتی بتنگی سوار  
  پس آنگاه فرمود پرمایه شاه که بر چوب ریزند نفط سیاه  
  بیآمد دو صد مرد آتش فروز دمیدند وگفتی شب آمد بروز  
  نخستین دمیدن سیه شد زدود زبانه برآمد پس دود زود  
  زمین گشت روشنتز از آسمان جهانی خروشان وآتش دمان  ۵۲۰
  سراسر همه دشت بریان شدند بدآن چهر خندانش گریان شدند  
  سیاوش بیآمد به پیش پدر یکی خود زرّین نهاده بسر  
  هشیوار با جامهای سفید لبی پر زخنده دلی پر امید  
  یکی بارهٔ بر نشسته سیاه همی گرد نعلش برآمد بماه  
  پراگند کافور بر خویشتن چنان چون بود ساز ورستم کفن  ۵۲۵
  بدآنگه که شد پیش کاؤس باز فرود آمد از اسپ وبردش نماز  
  رخ شاه کاؤس پر شرم شد سخن گفتنش با پسر نرم شد  
  سیاوش بدو گفت انده مدار کزین سان بود گردش روزگار  
  سری پر زشرم وتباهی مراست اگر بی گناهم رهائی مراست  
  ورایدون کزین کار هستم گناه جهان آفرینم ندارد نگاه  ۵۳۰
  بنیروی یزدان نیکی دهش ازین کوه آتش نیابم تپش  
۱۲۰