این برگ همسنجی شدهاست.
بدو گفت کین خود بکام منست | بزرگی و فرجام و نام منست | |||||
سیاوش بشبگیر شد نزد شاه | همی آفرین خواند بر تاج و گاه | |||||
پدر با پسر راز گفتن گرفت | ز بیگانه مردم نهفتن گرفت | |||||
بدو گفت که از کردگار جهان | یکی آرزو دارم اندر نهان | ۲۵۵ | ||||
که ماند ز تو نام تو یادگار | ز پشت تو آید یکی شهریار | |||||
چنان کز تو من گشتهام نازه روی | تو دل برکشائی بدیدار اوی | |||||
چنین یافتم زاختر ترا نشان | ز گفت ستاره شمر موبدان | |||||
که از پشت تو شهریاری بود | که اندر جهان یادگاری بود | |||||
کنون از بزرگان زنی بر گزین | نگه کن پس پرده کی پشین | ۲۶۰ | ||||
بخان کی آرش همان نیز هست | ز هر سو بیآرای و بکشای دست | |||||
بدو گفت من شاهرا بندهام | بفرمان و رایش سر افگندهام | |||||
هر آن کس که او برگزیند رواست | جهاندار بر بندگان پادشاست | |||||
نباید که سودابه این بشنود | دگر گونه گوید بدین نگرود | |||||
بسودابه زین گونه گفتار نیست | مرا در شبستان او کار نیست | ۲۶۵ | ||||
ز گفت سیاوش بخندید شاه | نه آگه بد از آب در زیر کاه | |||||
گزین تو باید بدو گفت زن | ازو هیچ مندیش و از انجمن | |||||
که گفتار او مهربانی بود | بجان تو بر پاسبانی بود | |||||
سیاوش ز گفتار او شاد شد | نهانش از اندیشه آزاد شد | |||||
بشاه جهان بر ستایش گرفت | نوان پیش تختش نیایش گرفت | ۲۷۰ | ||||
نهانی ز سودابهٔ چارهگر | همی بود پیچان و خسته جگر | |||||
بدانست که آن نیز گفتار اوست | همی زو بدرّید بر تنش پوست |
آمدن سیاوش بار دوم بشبستان
بدین داستان نیز یکشب گذشت | سپهر از بر خاک تیره بگشت |
۱۰۹