برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
  زداد وزبیدار وتخت وکلاه سخن راندن وزکار سپاه  
  هنرها بیآموختش سربسر بسی رنج برداشت که آمد ببر  ۹۰
  سیاوش چنان شد که اندر جهان بمانند او کس نبود از مهان  
  چو یکچند بگذشت گشت او بلند سوی گردن شیر شد با کمند  
  چنین گفت با رستم سرفراز که آمد بدیدار شاهم نیاز  
  بسی رنج بری ودل سوختی هنرهای شاهانم آموختی  
  پدر باید اکنون که بیند زمن هنرهای آموزش پیلتن  ۹۵
  گو شیر دل کار اورا بساخت فرستادگانرا بهر سو بتاخت  
  زاسپ وپرستنده وسیم وزر زمهر وزتیغ وکلاه وکمر  
  زپوشیدنی وهم زگستردنی زهر سوی آورد آوردنی  
  ازین هر چه در گنج رستم نبود بگیتی فرستاد وآمد زود  
  گسی کرد از آنگونه اورا براه که شد بر سیاوش نظاره سپاه  ۱۰۰
  همی رفت با او تهمتن بهک بدآن تا سپهبد نباشد دژم  
  جهانی به آئین بیآراستند چو خشنودی پهلوان خواستند  
  همه زر وعنبر برآمیختند زگنبد بسر بر همی ریختند  
  جهان گشت پر شادی وخواسته در وبام هر برزن آراسته  
  بزیر پی تازی اسپان درم به ایران ندیدند یکتن دژم  ۱۰۵
  همه یال اسپ از کران تا کران بر اندوده مشک ومی وزعفران  

بازآمدن سیاوش ززابلستان

  چو آمد بکاؤس شاه آگهی که آمد سیاوخش با فرّهی  
  بفرمود تا با سپه گیو وطوس برفتند با شادی وبوق وکوس  
  همه نامداران شدند انجمن بیک دست طوس ودگر پیلتند  
  خرامان بر شهریار آمدند که با نو درختی ببر آمدند  ۱۱۰
۱۰۲