این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
بیآراستندش بدیبای زرد | بیاقوت وپیروزه ولاجورد | |||||
دگر ایزدی هرچه بایست بود | یکی سرخ یاقوت بد نابسود |
زادن سیاوش از مادر
بسی بر نیآمد برین روزگار | که رنگ اندر آمد بخرّم بهار | ۷۰ | ||||
برو بر همیگشت گردان سپهر | چو نه مه برآمد برآن خوب چهر | |||||
بگفتند با شاه کاؤس کی | که برخوردی از ماه فرخنده پی | |||||
یکی بچّهٔ فرّخ آمد پدید | کنون تخت بر ماه باید کشید | |||||
جدا گشت ازو کودکی چون پری | بچهره بسان بت آذری | |||||
جهان گشت از آن خورد پر گفتگوی | کز آنسان نبیند کس روی وموی | ۷۵ | ||||
جهاندار نامش سیاوخش کرد | بدو چرخ گردنده را بخش کرد | |||||
هر آن کز شمار سپهر بلند | بدانست نیک وبد وچون وچند | |||||
ستاره بدآن کودک آشفته بدید | غمین گشت چون بخت او خفته دید | |||||
بدید از بد ونیک آزار اوی | بیزدان پناهید از کار اوی | |||||
بگفتند زکار پسر شاه را | نمودندن یکایک بدو راه را | ۸۰ | ||||
چنین تا برآمد برین روزگار | تهمتن برآمد بر شهریار | |||||
چنین گفت کین کودک شیروش | مراورا بگیتی چو من دایه نیست | |||||
چو دارندگان ترا مایه نیست | مراورا بگیتی چو من دایه نیست | |||||
بسی مهتر اندیشه کرد اندر آن | نیآمد همی بر دلش آن گران | |||||
برستم سپردش دل ودیده را | جهانجوی پور پسندیده را | ۸۵ | ||||
تهمتن ببردش بزابلستان | نشستنگهی ساخت بر گلستان | |||||
سواری وتیر وکمان وکمنر | عنان ورکاب وچه وچون وچند | |||||
نشستنگهی باده ومیگسار | همان باز وشاهین ویوز شکار |
۱۰۱