پرش به محتوا

برگه:Shahnameh-Jules Mohl-02.pdf/۱۰۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

داستان سیاوش


آغاز داستان

  کنون ای سخنگون بیدار مغز یکی داستانی بیآرای نغز  
  سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد  
  کسیرا که اندیشه ناخوش بود بدآن ناخوشی رای او کش بود  
  همی خویشتنرا چلیپا کند به پیش خردمند رسوا کند  
  ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همی خوی خویش  ۵
  اگر داد باید که ماند بجای بیآرای وز آنپس بدانا نمای  
  چو دانا پسند وپسندیده گشت بجوی تو در آب جنبیده گشت  
  بگفتار دهقان کنون باز گرد نگر تا چه در کوید سراینده مرد  
  کهن گشته این داستانها زمن کنون نو کند روزگار کهن  
  اگر زندگانی بود دیر باز بدین دین خرّم بمانم دراز  ۱۰
  که یک میوه داری بماند زمن که بارد همی بار او بر چمن  
  از آن پس که پیمود پنجاه وهشت بسر بر فراوان شکفتی گذشت  
  همی آز کمتر نگردد بسال همی روز جوید بتقویم وفال  
  چگفتست آن موبد پیشرو که هرگز نگردد کهن گشته نو  
  تو چندان باشی سخن گوی باش خردمند باش ونکو خوی باش  ۱۵
  چو رفتی سر وکار با ایزدست اگر نیک باشدت کار ار بدست  
  نگر تا چه کاری همان بدروی سخن هر چه گوئی همان بشنوی  
  درشتی زکس نشنود نرم گوی سخن ناتوانی بآرزم گوی  
  زگفتار دهقان چنین داستان تو بر خوان وبرگوی از باستان  
۹۸