این برگ همسنجی شدهاست.
هم از پیش پیلان تبیره زنان | خروشان و جوشان چو شیر دمان | |||||
یکی بزمگاهست گفتی بجای | زشیپور و نالیدن کرّنای | |||||
برفتند از جای یکسر چو کوه | دهاده برآمد زهر دو گروه | ۸۷۵ | ||||
بیابان چو دریای خون شد درست | تو گفتی که روی زمین لاله رست | |||||
پی ژنده پیلان بخون اندرون | چنان چون ز بجاده باشد ستون | |||||
همه چیرگی با منوچهر بود | کزو مغز گیتی پر از مهر بود | |||||
چنین تا شب تیره سر برکشید | و رخشنده خورشید شد ناپدید | |||||
زمانه بیکسان ندارد درنگ | گهی شهد ونوش است و گاهی شرنگ | ۸۸۰ | ||||
دل تور و سلم از غم بجوش | براه شبیخون نهادند گوش | |||||
چو شب روز شد کسی نیآمد بجنگ | دو جنگی گرفتند رای درنگ |
کشته شدن تور بر دست منوچهر
چو از روز رخشنده نیمی برفت | دل هر دو جنگی ز کینه بنفت | |||||
بتدبیر با یکدیگر ساختند | همه راه بیهوده انداختند | |||||
که چون شب شود ما شبیخون کنیم | همه دشت و هامون پر از خون کنیم | ۸۸۵ | ||||
چو آمد شب و روز شد در نهان | سیاهی گرفته سراسر جهان | |||||
دو بیدادگر بشکر آراستند | شبیخون همی بآرزو خواستند | |||||
چو کار آگهان آگهی یافتند | دوان زی منوچهر بشتافتند | |||||
شنیده به پیش منوچهر شاه | بگفتند تا برنشاند سیاه | |||||
منوچهر بشنید و بگشاید گوش | سوی چاره شد مرد بسیار هوش | ۸۹۰ | ||||
سپهرا سراسر بقارن سپرد | کمین گاه بگزید سالار گرد | |||||
ببرد از سران نامور سی هزار | دلیران و گردان و خنجر گزار | |||||
کمین گاهرا جای شایسته دید | سواران جنگی و بایسته دید | |||||
چو شب تیره شد تور با صد هزار | بیآمد کمر بستة کارزار | |||||
شبیخون شگالیده و ساخته | ستانرا به ابر اندر افراخته | ۸۹۵ |
۹۵