این برگ همسنجی شدهاست.
زروشن جهاندارتان نیست شرم | سیه دل زبان پر زگفتار نرم | |||||
مکافات این بد بهر دو سرای | بیایید از دادگر یک خدای | ۷۳۰ | ||||
سه دیگر فرستادن تخت عاج | برین ژنده پیلان و پیروزه تاج | |||||
بدین بدره های گهر گونه گون | نجوییم کین و بشوییم خون | |||||
سر تاجداری فروشم بزر | که مه تاج باد و مه تخت و مه فر | |||||
سر بی بهارا ستاند بها | مگر بدتر از بچة اژدها | |||||
که گویند که جان گرامی پسر | بها میکند پیر گشته پدر | ۷۳۵ | ||||
بدین خواسته نیست ما را نیاز | سخن چند گوشیم چندین دراز | |||||
پدر تا بود زنده با پیر سر | ازین کین نخواهد کشادن کمر | |||||
پیامت شنیدم تو پاسخ شنو | یکایک بگیر و بزودی برو | |||||
فرستاده آن هول گفتار دید | نشست منوچهر سالار دید | |||||
بیژمرد و برخاست لرزان زجای | همانگاه بزین اندر آورد پای | ۷۴۰ | ||||
همه بودنیها بروشن روان | بدید آن گرانمایه مرد جوان | |||||
که با تور و با سلم گردان سپهر | نه بس دیر چین اندر آرد بچهر | |||||
بیآمد بکردار باد دمان | سوی پر ز پاسخ دلی پر گمان | |||||
زدیدار چون خاور آمد پدید | بهامون کشیده سراپرده دید | |||||
بیآمد بنزدیک پرده سرای | بپرده درون بود خاور خدای | ۷۴۵ | ||||
یکی خیمة پرنیان ساخته | ستاره زده جای پرداخته | |||||
دو شاه دو کشور نشسته براز | بگفتند بیآمد فرستاده باز | |||||
بیآمد همانگاه سالار بار | فرستاده را برد زی شهریار | |||||
نشستنگهی نو بیآراستند | زشاه نو آئین خبر خواستند | |||||
بجستند هر گونه را آگهی | زدیهیم و از تخت شاهنشهی | ۷۵۰ | ||||
ز شاه فریدون و از لشکرش | زگردان جنگی و از کشورش | |||||
و دیگر زکردار گردان سپهر | که دارد همی بر منوچهر مهر | |||||
بزرگان کدامند و دستور که | چه مایست شان گنج و گنجور که |
۸۹