برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۹۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  نهان دل آن دو مرد پلید زخورشید روشنتر آمد پدید  
  شنیدم همه هر چه گفتی سخن نگه کن که پاسخ چه یابی زین  ۷۰۵
  بگوی آن دو بی شرم نا پاکرا دو بیداد بد مهر نا پاکرا  
  که گفتار خیره نیرزد بچیز ازین در سخن چند رانیم نیز  
  اگر بر منوچهرتان مهر خاست تن ایرج ناموتان کجاست  
  که کام دد و دام بودش نهفت سرش را با یکی تنگ تابوت جفت  
  کنون چون از ایرج بپرداختند بخون منوچهر بر ساختند  ۷۱۰
  نبینید رویش مگر با سپاه زپولاد بر سر نهاده کلاه  
  ابا گرز و با کاویانی درفش زمین کرده از نعل اسپان بنفش  
  سپهدار چون قارن رزم خواه چو شاپور نستوه پشت سپاه  
  بیک دست شیدوش جنگی بپای چو شیروی شهر اوژن رهنمای  
  چو سام نریمان و سرو یمن بپیش سپاه اندرون رای زن  ۷۱۵
  درختی که از کین ایرج برست بخون برگ و بارش بخواهیم شست  
  از آن تاکنون کین او نخواست که پشت زمانه ندیدیم راست  
  نه خوب آمدی با دو فرزند خویش که من جنگرا کردی دست پیش  
  کنون زآن درختی که دشمن بکند برومند شاخی برآمد بلند  
  بیآیند کنون چون هزبر ژیان بکین پدر تنگ بسته میان  ۷۲۰
  ابا نامداران لشکر بهم چو سام نریمان و گرشاسپ هم  
  سپاهی که از کوه تا کوه جای بگیرند و کوبند گیتی بپای  
  و دیگر که گفتند باید که شاه زکین دل بشوید ببخشد گناه  
  که بر ما چنین گشت گردان سپهر خرد خیره شد تیره شد جای مهر  
  شنیدم همه پوزش تابکار چه گفت آن جهاندار نا بردبار  ۷۲۵
  که هر کس که تخم جفا را بکشت نه خوش روز بیند نه خرّم بهشت  
  گر آمرزش آمد ز یزدان پاک شما را زخون برادر چه پاک  
  هر آنکس که دارد روانش خرد گناه آن شگاد که پوزش برد  
۸۸