برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  خروشی فغانی و چشم پر آب زهر دام و دد برده آرام و خواب  
  سراسر همه کشورش مرد و زن بهر جای کرده یکی انجمن  ۵۹۰
  همه دیدخ پرّ آب و دل پر زخون نشسته بتیمار و درد اندرون  
  چه مایه چنین روز بگذاشتند هم زندگی مرگ پنداشتند  

گفتار اندر زادن دختر ایرج

  برآمد برین نیز یکچند گاه شبستان ایرج نگه کرد شاه  
  فریدون شبستان یکایک بگشت بر آن ماه رویان همه بر گذشت  
  یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید  ۵۹۵
  که ایرج بدو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت  
  پری چهرهرا بچه بد در نهان از آن شاد شد شهریار جهان  
  از آن خوب رخ شد دلش پر امید بکین پسر داد دلرا امید  
  چو هنگام زادن بر آمد پدید یکی دختر آمد ز ماه آفرید  
  شد امّید کوتاه بر شه دراز بپروردش اورا بشادی و ناز  ۶۰۰
  جهانی گرفتند بپروردنش برآمد بناز و بزرگی تنش  
  مر آن لاله رخرا زسر تا بیای تو گفتی مگر ابرجستی بجای  
  چو بر جست و آمدش هنگام شوی چو پروین شدش روی و چون قیر موی  
  نیا نامزد که شویش پشنگ بدو داد و چندی درآمد درنگ  
  پشنگ آنکه پور برادرش بود نژاد از گرانمایه گوهرش بود  ۶۰۵
  گوی بود از تخم جمشید شاه سزاوار شاهی و تخت و کلاه  
  بدادش بدآن نام بردا شوی و یکچند گاهی برآمد بروی  

زادن منوچهر از مادرش

  بسر بر شکفتی نگر چون نمود چو برگشت نه ماه چرخ کبود  
  یکی پور زاد آن هنرمند ماه چگونه سزاوار دیهم و گاه  
۸۳