برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  کنون خواه تاجش ده و خواه تخت شد آن سایه گستر کیانی درخت  
  برفتند تازآن در بیداد شوم یکی سوی چین شد یکی سوی روم  

آگاهی یافتن فریدون از کشته شدن ایرج

  فریدون نهاده دو دیده براه سپاه و کلاه آرزومند شاه  
  چو هنگام برگشتن شاه بود پدر زآن سخن خود کی آگاه بود  
  همی شاهرا تخت پیروزه ساخت همان تاجرا گوهر اندر نشاخت  ۵۴۵
  پذیره شدنرا بیآراستند همی ورود ورامشگران خواستند  
  تبیره ببردند و پیل از درش به بستند آذین همه کشورش  
  بدین اندرون بود شاه و سپاه یکی گرد تیره برآمد زراه  
  هیونی برون آمد از تیره گرد نشستی برو بر سواری بدرد  
  خروشی برآمد از آن سوگوار یکی زرّ تابوتش اندر کنار  ۵۵۰
  بتابوت زرّ اندرون پرنیان نهاده سر ایرج اندر میان  
  ابا ناله و آه و با روی زرد به پیش فریدون شد آن نیکبرد  
  زتابوت زر تخته برداشتند که گفتار او خیره پنداشتند  
  زتابوت چون پرنیان برکشید بریده سر ایرج آمد پدید  
  بیافتند از اسپ آفریدون بخاک سیه سربسر جامه کردند چاک  ۵۵۵
  سیه شد رخان دیدگان شد سپید که دیدن دگر گونه بود از امید  
  چو خسرو برین گونه آمد زراه چنین باز گشت از پذیره سیاه  
  دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس  
  تبیره سیه کرد و روی پیل پراگنده بر تازی اسپانش نیل  
  پیاده سپهبد پیاده سپاه پر از خاک سر برگفتند راه  ۵۶۰
  خورشیدن پهلوانان بدرد کنان گوشت تن از بازو آزاده مرد  
  مبر خود بمهر زمانه گمان نه نیکو بود راستی در کیان  
  برین گونه گردد بما بر سپهر بخواهد ربودن چو بنمود چهر  
۸۱