این برگ همسنجی شدهاست.
چو بشنید تور این همه سر بسر | بگفتارش اندر نیآورد سر | |||||
نیآمدش گفتار ایرج پسند | نه آن آشتی نزد او ارجمند | |||||
زکرسی بخشم اندر آورد پای | همی گفت و بر جست هزمان زجای | |||||
یکایک برآمد زجای نشست | گرفت آن گران کرسی زر بدست | |||||
بزد بر سر خسرو تاج دار | ازو خواست خسرو بجان زینهار | ۵۲۰ | ||||
نیآمدت گفت ایچ ترس از خدای | نه شرم از پدر خود همین است رای | |||||
مکش مر مراکت سرنجام کار | بپیچاند از خون من کردگار | |||||
مکن خویشتنرا ز مردم کشان | کزین پس نمایی تو از من نشان | |||||
پسندی و همداستانی کنی | که جان داری و جان ستانی کنی | |||||
میآزار موری که دانه کش است | که جان دارد و جان شیرین خوش است | ۵۲۵ | ||||
پسنده کنم زین جهان گوشهٔ | بکوشش فراز آورم توشة | |||||
بخون برادر چه بندی کمر | چه سوزی دل پمر گشته پدر | |||||
جهان خواستی یافتی خون سریز | مکن با جهاندار یزدان ستیز | |||||
سخن چند بشنید پاسخ نداد | دلش بود پر از خشم و سر پر زیاد | |||||
یکی خنجر از موزه بیرون کشید | سراپای او چادر خون کشید | ۵۳۰ | ||||
بدآن تیز زهر آبگون خنجرش | همی کرد چاک آن کیانی برش | |||||
فرود آمد از پای سرو سهی | گشست آن کمرگاه شاهنشهی | |||||
دوان خون از آن چهرهٔ ارغوان | شد آن نامور شهریار جوان | |||||
سر تاجور از تن پیلوار | بخنجر جدا کرد و برگشت کار | |||||
جهانا بپروردیش برکنار | وز آنپس ندادی بجان زینهار | ۵۳۵ | ||||
نهانی ندانم ترا دوست کیست | بدین آشکارت بباید گریست | |||||
تو نیز ای بحیره خرف گشته مرد | زبهر جهان دل پر از داغ و درد | |||||
چو شاهان بکینه کشی خیره خیر | ازین دو ستمگاره اندازه گیر | |||||
بیآگند مغزش بمشک و عنبر | فرستاد نزد جهانبخش پیر | |||||
چنین گفت که اینک سر آن بتاز | که تاج نیاگان بدو گشت باز | ۵۴۰ |
۸۰