برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  ز تخت اندر آمد بزین بر نشست بدینسال میان بندگیرا ببست  
  بدآن کو بسال از شما کهترست بهر و نوازیدن اندر خورست  ۴۷۰
  گرامیش دارید و نوشه خورید چو پرورده ام تن روان پرورید  
  چو از بودنش بگذرد روز چند فرستید نزد منش ارجمند  
  نهادند بر نامه بر مهر شاه از ایوانش ایرج گزین کرد راه  
  بشد با تنی چند برنا و پیر چنان چون بود راه را ناگریز  
  چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان بود آگه از رای تاریکشان  ۴۷۵
  پذیره شدندش به آئین خویش پسپه سربسر باز بردند پیش  
  چو دیدند روی برادر به مهر یکی تازه‌تر برگشادند چهر  
  دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی  
  دو دل پر ز کینه یکی دل به جای برفتند هر سه به پرده سرای  
  به ایرج نگه کرد یکسر سپاه که او بد سزاوار تخت و کلاه  ۴۸۰
  بی‌آرامشان شد دل از مهر اوی دل از مهر و دیده پر از چهر اوی  
  سپاه پراگنده شد جفت جفت همه نام ایرج بد اندر نهفت  
  که اینرا سزاوار شاهنشهی جز اینرا مبادا کلاه مهی  
  به لشکر نگه کرد سلم از کران سرش گشت از کار لشکر گران  
  بخرگه درآمد دلی پر ز کین جگر پر ز خون ابروان پر ز چین  ۴۸۵
  سراپرده پرداخت از انجمن خود و تور بنشست با رای زن  
  سخن شد پژوهنده از هردری ز شاهی و از تاج هر کشوری  
  به تور از میان سخن سلم گفت که یک یک سپاه از چه گشتند جفت  
  به هنگامهٔ بازگشتن ز راه نکردی همانا به لشکر نگاه  
  که چندان کجا راه بگذاشتند یکی چشم از ایرج نه برداشتند  ۴۹۰
  سپاه دو شاه از پذیره شدن دگر بود و دیگر ز بازآمدن  
  از ایرج دل من همی تیره بود بر اندیشه اندیشها بر فزود  
  سپاه دو کشور چو کردم نگاه ازین پس جز او را نخواهدت شاه  
۷۸