برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  دل کینهور شان بدین آورم سزاوارتر ز آن چه کین آورم  
  بدو گفت شاه ای خردمند پور برادر همی رزم جوید تو سور  
  مرا این سخن یاد باید گرفت ز مه روشنایی نباشد شگفت  
  ز تو بر هنر پاسخ ایدون سزید دلت مهر پیوند ایشان گزید  
  ولیکن چو جان و سر بی‌بها نهد بخرد اندر دم اژدها  ۴۵۰
  چه پیش آیدش جز گزاینده زهر که از آفرینش چنین است بهر  
  ترا ای پسر گر چنین است رای بر آرای کار و بپرداز جای  
  پرستنده چند از میان سپاه فرمای کایند با تو به راه  
  ز درد دل اکنون یکی نامه من نویسم فرستم بدان انجمن  
  مگر باز بینم ترا تن درست که روشن روانم به دیدار تست  ۴۵۵

رفتن ایرج نزد برادران

  یکی نامه بنوشت شاه زمین بخاور خدای و بسالار چین  
  سر نامه کرد آفرین خدای کجا هست و باشد همیشه بجای  
  چنین گفت که این نامهٔ پندمند بنزد دو خورشید گشته بلند  
  دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین یکی شاه خاور و یکی شاه چین  
  از آنکس که هرگونه دید آن جهان شده آشکارا بروبر نهان  ۴۶۰
  گرانیدهٔ تیغ و گرز گران فروزندهٔ نامدار افسران  
  نمایندهٔ شب بروز سفید گشایندهٔ گنج بیم و امید  
  همه رنجها گشته آسان ازوی بدو روشنی اندر آورده رروی  
  نخواهم همی خویشتنرا کلاه نه آکنده گنج و نه تخت و نه گاه  
  سه فرزند را خواهم آرام و ناز از آنبس که بردیم رنج دراز  ۴۶۵
  برادر کزو بود دلتتان بدرد اگرچه نزد بسر کسی باد سرد  
  دوان آمد ار بهر آزارتان همان آرزومند دیدارتان  
  بیفگند شاهی شما را گزید چنان کز ره نامداران سزید  
۷۷