برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۸۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  از اختر چنین استشان بهره خود که باشند شادان به کردار بد  
  دگر آنکه دو کشور آبشخورست که آن بومها را درشتی برست  
  برادرت چندان برادر بود کجا مر ترا بر سر افسر بود  
  چو پژمرده شد روی رنگین تو گردد دگر گرد بالین تو  
  تو گر پیش شمشیر مهرآوری سرت گردد آزرده از داوری  ۴۲۵
  دو فرزند من از دو دوش جهان رینسان گشادند بر من زبان  
  گرت سر بکارست بپسیچ کار در گنج بگشای و بربند بار  
  تو گر چاشت را دست یازی به جام و گر نه خورند ای پسر بر تو شام  
  نباید ز گیتی ترا یار جست بی‌آزاری و راستی یار تست  
  نگه کرد پس ایرج بر هنر بدآن مهربان پاک فرخ پدر  ۴۳۰
  چنین داد پاسخ که ای شهریار نگه کن بدین گردش روزگار  
  که چون باد بر ما همی بگذرد خردمند مردم چرا غم خورد  
  همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان  
  به آغاز گنج است و فرجام رنج پس از رنج رفتن ز جای سپنچ  
  چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت درختی چرا باید امروز کشت  ۴۳۵
  که هر چند روز از برش بگذرد تنش خون خورد کینه بار آورد  
  خداوند شمشیر و گاه و نگین چو ما دید بسیار و بیند زمین  
  از آن تاجور نامداران پیش ندیدند کین اندر آیین خویش  
  چو دستور باشد مرا شهریار به بد نگذرانم بد روزگار  
  نباید مرا تاج و تخت و کلاه شوم پیش ایشان دوان بی‌سپاه  ۴۴۰
  بگویم که ای نامداران من چنان چون گرامی تن و جان من  
  مگیرید خشم و مدارید کین نه زیباست کین از خداوند دین  
  به گیتی مدارید چندین امید نگر تا چه بد کرد با جمشید  
  به فرجام هم شد ز گیتی بدر نماندش همان تاج و تخت و کمر  
  مرا با شما هم به فرجام کار بباید چشیدن بد روزگار  ۴۴۵
۷۶