این برگ همسنجی شدهاست.
به تخت و کلاه و به ناهید و ماه | که من بد نکردم شما را نگاه | |||||
یکی انجمن کردم از بخردان | ستاره شناسان و هم موبدان | |||||
بسی روزگاران شدست اندرین | نکردیم بر باد بخشش زمین | |||||
همه راستی خواستم زین سخن | به کژی نه سر بود پیدا نه بن | |||||
همه ترس یزدان بد اندر میان | همه راستی خواستم در جهان | ۴۰۰ | ||||
چو آباد دادند گیتی به من | نجستم پراگندن انجمن | |||||
مگر همچنان گفتم آباد تخت | سپارم به سه دیدهٔ نیک بخت | |||||
شما را کنون گر دل از راه من | به کژی و تاری کشید اهرمن | |||||
ببینید تا کردگار بلند | چنین از شما کرد خواهد پسند | |||||
یکی داستان گویم ار بشنوید | همان بر که کارید خود بدروید | ۴۰۵ | ||||
چنین گفت باما سخن رهنمای | جزین است جاوید ما را سرای | |||||
به تخت خرد بر نشست آزتان | چرا شد چنین دیو انبازتان | |||||
بترسم که در چنگ این اژدها | روان یابد از کالبدتان رها | |||||
مرا خود ز گیتی گه رفتن است | نه هنگام تندی و آشفتن است | |||||
ولیکن چنین گوید آن سالخورد | که بودش سه فرزند آزاد مرد | ۴۱۰ | ||||
که چون آز گردد ز دلها تهی | چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی | |||||
کسی کو برادر فروشد به خاک | سزد گر نخوانندش از آب پاک | |||||
جهان چون شما دید و بیند بسی | نخواهد شدن رام با هر کسی | |||||
کزین هر چه دانید از کردگار | بود رستگاری به روز شمار | |||||
بجویید و آن توشهٔ ره کنید | بکوشید تا رنج کوته کنید | ۴۱۵ | ||||
فرستاده بشنید گفتار اوی | زمین را ببوسید و برگاشت روی | |||||
ز پیش فریدون چنان بازگشت | که گفتی که با باد انباز گشت | |||||
فرستادهٔ سلم چون گشت باز | شهنشاه بنشست و بگشاد راز | |||||
گرامی جهانجوی را پیش خواند | همه گفتها پیش او بازراند | |||||
ورا گفت کان دو پسر جنگجوی | ز خاور سوی ما نهادند روی |
۷۵