این برگ همسنجی شدهاست.
بنیکی ببست از همه دست بد | چنانک از ره هوشیاران سزد | ۴۵ | ||||
بیاراست گیتی بسان بهشت | بجای گیا سرو گلبن بکشت | |||||
از آمل گذر سوی تمیشه کرد | نشست اندر آن نامور بیشه کرد | |||||
کجا کز جهانا گوش خوانی همی | جز این نیز نامش ندانی همی |
فرستادن فریدون جندل را بیمن
ز سالش چو یک پنجه اندر کشید | سه فرزندش آمد گرامی پدید | |||||
به بخت جهاندار هر سه پسر | سه خسرونژاد از در تاج زر | |||||
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار | به هر چیز مانندهٔ شهریار | |||||
از این سه دو پاکیزه از شهرناز | یکی کهتر از خوب چهر ارنواز | |||||
پدر بود ناکرده از ناز نام | همی پیش پیلان نهادند گام | |||||
فریدون از آن نامداران خویش | یکی را گرانمایه تر خواند پیش | ۵۵ | ||||
کجا نام او جندل پر هنر | به هر کار دلسوز بر شاه بر | |||||
بدو گفت بر گردگرد جهان | سه دختر گزین از نژاد مهان | |||||
به خوبی سزای سه فرزند من | چنانچون بشاید بپیوند من | |||||
پدر نام ناکرده از نازشان | بدآن تا نخوانند به آوازشان | |||||
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر | پری چهره و پاک و خسرو گهر | ۶۰ | ||||
به بالا و دیدار هر سه یکی | که این را ندانند از آن اندکی | |||||
چو بشنید جندل ز خسرو سخن | یکی رای پاکیزه افگند بن | |||||
که بیدار دل بود و پاکیزه مغز | زبان چرب و شایستهٔ کار نغز | |||||
ز پیش سپهبد برون شد به راه | ابا چندتن مر و را نیک خواه | |||||
یکایک از ایران سر اندر کشید | پژهید و هر گونه گفت و شنید | ۶۵ | ||||
به هر کشوری کز جهان مهتری | به پرده درون داشتی دختری | |||||
نهفته بجستی همه رازشان | شنیدی همه نام و آوازشان |
۶۰