برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۶۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

فریدون

پادشاهی فریدون پانصد سال بود

بر تخت نشستن فریدون

  فریدون چو شد بر جهان کامگار ندانست جز خویشتن شهریار  
  برسم کیان تاج و تخت مهی بیاراست با کاخ شاهنشهی  
  به روز خجسته سر مهر ماه به سر برنهاد آن کیانی کلاه  
  زمانه بی اندوه گشت از بدی گرفتند هر کس ره ایزدی  
  دل از داوری ها بپرداختند به آیین یکی جشن نو ساختند  ۵
  نشستند فرزانگان شادکام گرفتند هر یک ز یاقوت جام  
  می روشن و چهرهٔ شاه نو جهان نو ز داد و سر ماه نو  
  بفرمود تا آتش افروختند همه عنبر و زعفران سوختند  
  پرستیدن مهرگان دین اوست تن آسانی و خوردن آیین اوست  
  کنون یادگارست ازو ماه مهر بکوش و به رنج ایج منمای چهر  ۱۰
  ورا بد جهان سالیان پنج سد نیفکند یک روز بنیاد بد  
  جهان چون برو بر نماند ای پسر تو نیز آز مپرست و انده مخور  
  نماند چنین دان جهان بر کسی درو شادکامی نیابی بسی  
  فرانک نه آگاه بد زین نهان که فرزند او شاه شد بر جهان  
  ز ضحاک شد تخت شاهی تهی سرآمد برو روزگار مهی  ۱۵
  پس آگاهی آمد ز فرخ پسر به مادر که فرزند شد تاجور  
  نیایش کنان شد سرو تن بشست به پیش جهانداور آمد نخست  
  نهاد آن سرش پست بر خاک بر همی خواند نفرین به ضحاک بر  
  همی آفرین خواند بر کردگار بر آن شادمان گردش روزگار  
۵۸