برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  بگفت و بگرز گران دست برد عنان بارهٔ تیزتک را سپرد  
  تو گفتی یکی آتشستی درست که پیش نگهبان ایوان برست  
  گران گرز برداشت از پیش زین تو گفتی همی برنوردد زمین  
  باسپ اندر آمد بکاخ بزرگ جهان ناسپرده جوان سترگ  ۳۵۵
  کس از روزبانان بدر بر نماند فریدون جهان آفرین را بخواند  

دیدن فریدون دختران جمشید را

  طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش باسمان بر فرازیده بود  
  فریدون ز بالا فرود آورید که آن جز بنام جهاندار دید  
  یکی گرزهٔ گاو سر بر سرش زدی هر که آمد همی در برش  
  وزان جادوان کاندر ایوان بدید همه نامور نرّه دیوان بدید  ۳۶۰
  سرانشان بگرزِ گران کرد پست نشست از برِ گاه جادوپرست  
  نهاد از برِ تخت ضحاک پای کلاهِ کئی جست و بگرفت جای  
  برون آورید از شبستان اوی بتانِ سیه چشم خورشیدروی  
  بفرمود شستن سرانشان نخست روان‌شان از آن تیرگیها بشست  ۳۶۵
  ره داور پاک بنمودشان ز آلودگیها بپالودشان  
  که پروردهٔ بت‌پرستان بُدند سراسیمه بر سان مستان بدند  
  پس آن خواهران جهاندار جم ز نرگس گل سرخ را داده نم  
  کشادند بر آفریدون سخن که نو باش تا هست گیتی کهن  
  چه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت چه باری ز شاخِ کدامین درخت  ۳۷۰
  که ایدون ببالین شیر آمدی ستمگاره مردِ دلیر آمدی  
  چه مایه کشیدیم رنج و بلا ازین اهرمن کیش دوش‌اژدها  
  چه مایه جهان گشت بر ما ببد ز کردار این جادوی کم‌خرد  
  ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت بدآنجایگه از هنر بهره داشت  
۵۰