برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو آمد بنزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود  
  که کشتی و زورق هم اندر شتاب گذارید یکسر برین روی آب  
  بدآن تازیان گفت پیروز شاه که کشتی برافگن هم اکنون براه  
  مرا با سپاهم بدانسو رسان ازینها کسی را بدین سو ممان  ۳۳۰
  نیاورد کشتی نگهبانِ رود نیامد بگفت فریدون فرود  
  چنین داد پاسخ که شاهِ جهان چنین گفت با من سخن در نهان  
  که کشتی کسی را مده تا نخست جوازی بمهرم نیابی درست  
  فریدون چو بشنید شد خشمناک ازان ژرف دریا نیامدش باک  
  به تندی میانِ کیانی ببست بران بارهٔ شیردل بر نشست  ۳۳۵
  سرش تیز شد کینه و جنگ را بآب اندر افگند گلرنگ را  
  ببستند یارانش یکسر کمر پیاپی بدریا نهادند سر  
  بدان بادپایان با آفرین بآب اندرون غرقه کردند زین  
  سر سرکشان اندر آمد ز خواب ز ناویدن چارپایان در آب  
  زآب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک  ۳۴۰
  بخشکی رسیدند سر جنگ‌جوی به بیت‌المقدّس نهادند روی  
  چو بر پهلوانی زبان راندند همی گنگ دژهوختش خواندند  
  بتازی کنون خانهٔ پاک خوان برآورده ایوان ضحاک دان  
  از آن دشت نزدیک شهر آمدند ازین شهر جوینده بهر آمدند  
  ز یک میل کرد آفَریدون نگاه یکی کاخ دید اندران شهرِ شاه  ۳۴۵
  که ایوانش برتر ز کیوان نمود تو گفتی ستاره بخواهد ربود  
  فروزنده چون مشتری بر سپهر همه جای شادی و آرام و مهر  
  بدانست کان خانهٔ اژدهاست که جای بزرگی و جای بهاست  
  بیارانش گفت آنکه از تیره خاک برآرد چنین جا بلند از مغاک  
  بترسم همی زانکه با او جهان یکی راز دارد مگر در نهان  ۳۵۰
  همان به که ما را بدین جای تنگ شتابیدن آید بجای درنگ  
۴۹