این برگ همسنجی شدهاست.
سپهبد به گفتار او بنگرید | شگفت آمدش کان سخن ها شنید | ۲۳۰ | ||||
بدو باز دادند فرزند او | به خوبی بجستند پیوند او | |||||
بفرمود پس کاوه را پادشاه | که باشد بر آن محضر اندر گواه | |||||
چو برخواند کاوه همه محضرش | سبک سوی پیران آن کشورش | |||||
خروشید کای پای مردان دیو | بریده دل از ترس گیهان خدیو | |||||
همه سوی دوزخ نهادید روی | سپردید دل ها به گفتار اوی | ۲۳۵ | ||||
نباشم بدین محضر اندر گواه | نه هرگز براندیشم از پادشاه | |||||
خروشید و برجست لرزان ز جای | بدرید و بسپرد محضر به پای | |||||
گرانمایه فرزند او پیش اوی | ز ایوان برون شد خروشان به کوی | |||||
مهان شاه را خواندند آفرین | که ای نامور شهریار زمین | |||||
ز چرخ فلک برسرت بادِ سرد | نیارد گذشتن به روز نبرد | ۲۴۰ | ||||
چرا پیش تو کاوهٔ خام گوی | به سان همالان کند سرخ روی | |||||
همی محضر ما به پیمان تو | بدرّد به پیچد ز فرمان تو | |||||
سر و دل پر از کینه کرد و برفت | تو گفتی که عهد فریدون گرفت | |||||
ندیدیم ازین کار ما زشتتر | بماندیم خیره بدین کار در | |||||
کی نامور پاسخ آورد زود | که از من شکفتی بباید شنود | ۲۴۵ | ||||
که چون کاوه آمد ز درگاه پدید | دو گوش من آواز او را شنید | |||||
میان من و او بایوان درست | تو گفتی یکی کوه آهن برست | |||||
همیدون چو او زد بسر بر دو دست | شکفتی مرا در دل آمد شکست | |||||
ندانم چه شاید بدن زین سپس | که راز سپهری ندانست کس | |||||
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه | برو انجمن گشت بازارگاه | ۲۵۰ | ||||
همی بر خروشید و فریاد خواند | جهان را سراسر سوی داد خواند | |||||
از آن چرم کاهنگران پشت پای | بپوشند هنگام زخم درای | |||||
همان گه ز بازار برخاست گرد | همان کاوه آن بر سر نیزه کرد | |||||
خروشان همی رفت نیزه به دست | که ای نامداران یزدان پرست |
۴۵